تاريخ : چهار شنبه 21 مرداد 1394برچسب:, | 14:48 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

 

 

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:, | 1:54 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

جدیدترین جوک های خنده دار تیرماه 93

جدیدترین جوک های خنده دار تیرماه 93

خانمه پشت فرمون بود، چراغ سبز شد نرفت

زرد شد نرفت ! قرمز شد نرفت!

افسر رفت پهلوش گفت خانوم شرمنده ما همین 3 رنگ و بیشتر نداریم پسندتون نشد؟

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

کاشکی میشُد با وسایلم صحبت کنم و

براشون توضیح بدم که من خیلی خسته ام …

.

.

.

.

.

خودشون رعایت کنن و پخش و پَلا نشن !!!

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

بعضــیا انگار خدا تو صداشون کدئــین تزریق کرده

با آدم که حرف میــزنن دردت تســکین پیــدا میکنه

.

.

.

حالا هر کی درد داره

خیــلی منظم تو صف وایسه باش حرف بزنم

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

به عمم میگم نظرت چیه در مورد عمه بودنت ؟!!

زل زد تو چشام و گفت : خیلی بی شعوری

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

خدایــــــــــا من دیگه آدم شدم…

دیگه نه نیمه گمشده ام میخوام نه مخاطب خاصی

بــــــــــاور کن الـان فقط فقط فقط

.

.

اذان میخوام…فقط اذان

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

یبار رفته بودیم خونه ی یکی از اقوام دورمون، اسم آقا مهدی بود و اسم پسر کوچولوشم امیرحسین!

مامانم اومد اظهار لطف کنه به بچهه، گفت مهدی جوووون بیا بغلم عزیزم!

آقاهه اینطوری شده بود

ما هم که داشتیم منفجر میشدیم از خنده!اصن یه وضیا!!

مامان تیزهوشه ما داریم؟

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

من تو کار این پشه ها موندم اگه یه نقطه اندازه مورچه رو توریه پنجره پیدا کنن هزارتاشون میان داخل امان از اون موقعی که بخوایم بیرونشون کنیم همه پنجره ها رو باز کنیم با زم به شیشه میخورن

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

تو فیسبوک دختره پست گذاشته بود

شمارتون را بزارید واسه نماز و سحری بیدارتون کنم؛

یکی از پسرا کامنت گذاشته بود :

شماره حساب میدم پول واریز کنی smsمیاد

واسم بیدار میشم !!!

خلاقیتش تو حلقم

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

خدارو شکر خدارو شکر من اصلا مشکل مالی ندارم

.

.

.

.

.

چون اصلا مالی ندارم که مشکلشو داشته باشم…

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

دقت کردین…

این گشنگی و تشنگی فقط مال قبل از اذونه…

همین که اذون میگن یهویی ادم سیر میشه…

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

فرهنگ لغت مامانم : این آشغالا که میزاری تو گوشت = هدست . این آشغاله که شب و روز دستته = موبایلم . این آشغالا که همش سرت توشه = لپ تاپم . این آشغالا که میخوری = قره قروت . این آشغال دونی = اتاقم !!! این آشغال = خودم

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

امروز داشتم کتاب میخوندم یه جمله خیلی قشنگ توش دیدم… خواستم لایک بزنم که یهو یادم افتاد کتاب نه فیسبوک…

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

یکی از ترسناک ترین جملات دوران مدرسه ،این بود که : “یه برگه از کیفتون بیارید بیرون”

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

داشتم خواب میدیدم یهو موبایلم آلارم داد !

قطعش کردم باز خوابیدم،

یارو تو خواب گفت کی بود؟ گفتم هیچکی بابا آلارم بود!

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

یه ماشین لوکس شاسی بلند دیدم که سانروفشو باز کرده بود،

و ۲ تا بچه سرشونو آورده بودن بیرون مث چی حال میکردن،

یاد بچگی های خودم افتادم همچنین حسی رو پشت وانت تجربه میکردیم

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ:

ﺑﻪ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻱ ﻣﻴﮕﻦ:

ﮐﺴﻲ ﺍﺫﻳﻴﺘﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﮕﻮ!

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﻣﻴﮕﻪ:

ﻋﺰﻳﺰﻡ ﻳﮑﻲ ﺍﺫﻳﺘﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻓﺤﺸﻢ ﺩﺍﺩﻩ!

ﭘﺴﺮﻩ ﻣﻴﮕﻪ:

ﻭﻟﺸﻮﻥ ﮐﻦ ﮔﻠﻢ، ﻣﺮﻳﻀﻦ…!!!

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

معلم به دانش آموز : چرا درست رو نخوندی؟

دانش آموز:برا اینکه شما منو کتک بزنید و بچه ها عبرت بگیرن و درس بخونن

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻋﮑﺲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ , ﻧﻮﺷﺘﻪ

ﻣﻨﻮ ﻣﺎﺷﯿﻨﻪ ﺟﺪﯾﺪﻡ !…

.

.

.

.

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﻻﻥ ﺯﻧﺪﺍﻧﻪ..

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

آقا ما یه بار میخواستیم حس خرپولی بهمون دست بده.

عین تو فیلما یه ده تومنی به تاکسی دادیم گفتیم بقیه اش مال خودت از ماشین پیاده شدیم.

راننده ی عزیز لطف کرد زد تو ذوقمون گفت :آقا کجا؟ کرایه تون ۱۱تومنه

•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•

پسره ﻗﯿﺎﻓﺶ ﺑﺎ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺑﯿﻤﻪ ۹۰ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺧﺮج ﺩﺍﺭﻩ،

ﻧﯿﻤﺮﺧﺶ ﺷﺒﻴﻪ ﻭﺍﺷﺮ ﺳﺮﺳﻴﻠﻨﺪﺭ ﻭﺍﻧﺖ ﭘﻴﻜﺎﻧﻪ،

ﻫﯿﮑﻠﺶ ﻣﺜﻞ ﻣﺘﮑﺎ ﻟﻮﻟﻪ ﺍﯼ؛ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ پست ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ:

ﻛﺴﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻗﺒﻞ

ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻓﺮﻳﺒﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ

ﻗﻠﺐ ﺷﻜﻨﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﺎﺑﺪ،

آﻧﻮﻗﺖ ﻇﺎﻫﺮ ﺯﻳﺒﺎﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﺩﻧﻴﺎ

ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﮔﺎﻣﻬﺎﻳﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﻳﺨﺖ…

ﻳﻌﻨﻰ ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻤﺎاااا

ﺑﺎ ﻣﮕﺲ ﻛﺶ ﺑﻪ ﺍﺳﺮﺍﻳﻴﻞ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ!


برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:, | 1:52 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

جدیدترین جوک ها و اس ام اس های خنده دار (20)

 
 
 
به یارو میگن طاقت شنیدن خبر بد داری ؟

 

میگه آره ، گفتن بابات مرد !

گفت: خاک تو سرت فکر کردم یارانه ها رو قطع کردن !

.

.

.

زندگی چیست !؟

فاصله ی بین مای بیبی تا ایزی لایف !

.

.

.

رسد آدمی به جایی که به جز غذا نبیند

رمضان شناختم من به خدا قسم غذا را !

.

.

.

( کالسکه )

واژه ای است که یک اصفهانی ، هنگام تست یک میوه کال بکار میبرد !

.

.

.

زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا !

.

.

.

اس ام اس خنده دار

از قلبم پرسیدم فرق عشق و دوستی چیه؟

قلبم جواب داد: کار من تامین خون بدنه

سوالای چرت و پرت از من نپرس !

.

.

.

موجود پریشان نحیفی هستم

پیش تو تمنای ضعیفی هستم

تو سطل زباله‌ای پر از خوش‌بختی

من گربهٔ ولگرد کثیفی هستم !

.

.

.

در چه ماهی هست که زنها در آن کمتر حرف میزنند !؟

جواب: ماه اسفند

آخه ۲۹ روزه !

.

.

.

اس ام اس جوک

هیچوقت کاری نکنید که عمه شما تاوان آنرا بدهد !

سلــــطــان فحش

عــمــه !

.

.

.

غضنفر رو صدا میکنن میگن پاشو سحره

بیدار میشه میبینه سحر نیست ! سانازه !

.

.

.

اس ام اس جالب

گونی برنج خاطره چیست !؟

کیف سامسونت غضنفر برای رفتن به تمام نقاط کشور !

.

.

.

فرق مرغ و حیف نون چیست !؟

مرغ میشینه می رینه !

ولی حیف نون تا به یه کاری نری نه نمیشینه !

.

.

.

امیدوارم که به اندازه مژه کوچک ردیف پایین چشم چپ پشه

غم تودلت نباشه ! طاعات و عباداتت قبول

.

.

.

بهترین لحظه زمانیست که فکر میکنی فراموشت کردم امّا

ناگهان اس ام اسی میرسه که فکر میکنی منم اما بد میبینی ایرانسل بوده!

.

.

.

ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺻﺪ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ

ﻣﻴﮕﻪ ﻳﻪ ﭘﻠﻴﺲ ﺻﺪ ﻭ ﺩﻩ ﺑﻔﺮﺳﺘﻴﻦ

ﺑﻘﻴﺸﻮ ﻫﻢ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺑﺪﻳﺪ!

.

.

.

اگه یه روز صبح خیلی خوشحال از خواب بیدار شدی

و دیدی همه چیز خیلی خوبه، نه غمی هست نه دردی

بدون که دیشب تو خواب مردی!

روحت شاد یادت گرامی !

.

.

.

از این به بعد هر کسی بهت گفت دوستت دارم

برو بغلش کن آروم سرت و بزار روی شونه هاش و یواش

در گوشش بگو … گوه نخور !

.

.

.

حاصل ازدواج جمیله و ادیسون میدونی چی میشه !؟

(رقص نور) !

.

.

.

من واقعا به مامان و بابام حسودیم میشه !

چون من هیچوقت نمیتونم بچه ای به باحالیه بچه ی اونا داشته باشم !

.

.

.

خرگوش می ره تو جنگل روباه رو می بینه داره تریاک می کشه می گه اقا روباه این چه کاریه پاشو بدوییم شاد باشیم می رن تا می رسن به گرگه می بینن داره حشیش می کشه خرگوش می گه اقا گرگه این چه کاریه پاشو شاد باشیم بدوییم گرگم پا می شه می رن ۳تایی می رسن به شیره می بینن داره تزریق می کنه خرگوش می گه اقا شیره این چه کاریه پاشو بدوییم ورزش کنیم شاد باشیم شیره می پره می خورتش گرک و روباه می گن چرا خوردیش این که حرف بدی نزد؟ شیره می گه نه بابا این پدر سوخته هرروز اکس می زنه می یاد مارو می دوونه!!!

 
.
 
.
 
.
 
وقتی کاملا از زندگیت نا امیدی از مامانت می پرسی

 

مامان چرا منو دنیا اوردی ؟

بعد از کلی منو من کردن میگه :

عزیزم اگه راستشو بخوای تو فقط قرار بود یه بوس باشی !

.

.

.

کارت عروسی غضنفر :

شروع مراسم از ساعت ۶ تا هر وقت که دعوا شد !

.

.

.

به غضنفر میگن چرا دهنت پر قیره؟

میگه : هیچى ، بابام دهنمو آسفالت کرد !

.

.

.

ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻟﻜﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﭙﺮﻩ

ﺧﺎﻃﺮﻩ ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ﻭ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺳﺮﻭﻳﺲ ﻣﯽ ﻛﻨﻪ !

.

.

.

نصیحت غضنفر به فرزندش : تا وقتی زور داری از عقلت استفاده نکن !

.

.

.

در مسابقات” انجام حرکات خرکی ” در شهر غضنفر

خود “خر” درمرحله مقدماتی حذف شد !

.

.

.

سوال امتحان غضنفر :اسب سفید رستم چه رنگی بود و مال کی بود؟

جواب غضنفر :مشکی بود و مال زورو بود !

.

.

.

وقتی مضرات سیگار رو توی یه مجله خوندم

انقدر ترسیدم که قسم خوردم دیگه مجله نخونم !

.

.

.

قرعه کشی بانک دیروز: هزاران دستگاه خودرو سواری

قرعه کشی بانک امروز: هزاران لیتر بنزین

قرعه کشی بانک فردا: هزاران نان سنگک !

.

.

.

فارسی را پاس بداریم

زین پس به جای واژه غریب موبایل بگوییم:آلت تماسولی!

.

.

.

یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیم !

.

.

.

خسیسه واسه زنش کارت شارژ میخره میگه:

بزن ستاره ۱۴۰…ستاره بزنه تو کمرت..

مربع…از خون سگ حرومتر باشه.. حالا اوکی کن..!

 

برچسب‌ها:
تاريخ : چهار شنبه 14 مرداد 1394برچسب:, | 1:51 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

سیبی هستی آویزان

از شاخه‌ای در آسمان

باور کن

عابد نیستم

عاشقی ناگزیرم

که چنین دست‌هایم را

به چیدن تو

بلند کرده‌ام

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

آسمان ابری

بی پرنده

بی نسیم

به درد همین روزها می خورد

که می خواهی گریه کنی

ولی بهانه نداری

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

چقدر سخته

تو دنیا هیچ چیز غیر قابل توضیح تر از این اتفاق نیست

که آنکه من بزرگش کردم

کوچکم کرد !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های عاشقانه و احساسی

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

چه با ارزشن آدمایی که وقتی میفهمن

خیلی دوسشون داری

بارم آدم میمونن …

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

نمی توانید در یک زمان

هم عاقل باشید ، هم عاشق

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

صدایت شنیدن دارد

وقتی که میگویی

جانم

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های زیبا و عاشقانه

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

می‌خواهم خودم را بزنم

به آن راه

همان راهی که تو

همیشه از آن می‌رفتی

شاید دوباره همدیگر را دیدیم …

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

باید خودم را ببرم خانه

باید ببرم صورتش را بشویم

ببرم دراز بکشد

دلداری اش بدهم که فکر نکند

بگویم که می‌گذرد که غصه نخورد

باید خودم را ببرم بخوابد

من خسته است!

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

این همه “دوستت دارم” را

برای کدام روز مبادا کنار گذاشته ای

باور کن مردگان

بوی گل را استشمام نمیکنند

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های عاشقانه و زیبا

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

آغوشی باش

و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن

بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،

فقط نگاه باشد و نفس ،

زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،

همین حالا هم دیر است …

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

در صدا کردن نام تو

یک “کجایی” پنهان است

یک “کاش می بودی”

یک “کاش باشی” !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه!

بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی

و بین من و تو فاصله هاست . . .

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های زیبا و عاشقانه

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

هربار که می خواهم

به سمتت بیایم ،

یادم میفتد دلتنگی دلیل خوبی

برای تکرار یک اشتباه نیست !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

آسمان به آسمان ، کوچه به کوچه ، رویا به رویا ؛

هر جایی که مینگرم با منی

اما دلم برایت تنگ میشود …

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

تا خرخره پر از دلتنگی ام …

مرسی

دیگه میل ندارم …

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های عاشقانه و قشنگ تیر 94

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

بعضی وقتها آدما یه کاری میکنن

که دیگه نمیتونی دوستشون داشته باشی ،

ولی عجیب دلت واسه زمانی که دوستشون داشتی

تنگ میشه !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

دلتنگی همون مکثیه که رو اسمش میکنی

وقتی شماره های گوشیت

رو میای پایین !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

خدایا یا نوری بیفکن یا توری

ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس

می ترسد

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های عاشقانه و زیبا

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند،

و مهم نیست که چه کار می کنید،

که هستید و کجا زندگی می کنید؛

اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند،

هیچ مرز و مانعی بین آنها

وجود نخواهد داشت…

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت

کسی نبود که حوایت را هوایی کند

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

آن کسی را که دوست داشتم آدم با گذشتی بود

از من هم گذشت

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های عاشقانه و احساسی جدید

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

من به دنبال کسی میگردم

که غمش را با من تقسیم کند

من دلم را با او

و پس از آن هر دو با هم

به تماشای بهار برویم

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

تورا آرزو نخواهم کرد

هیچ وقت!

تو را لحظه ای خواهم پذیرفت

که با دل خود بیایی

نه با آرزوی من….

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

میدونی خوش بخت ترین زوج دنیا کیه … ؟

خنده و گریه . . . . !

به ندرت با هم دیده میشن

اما وقتی با هم دیده میشن

اون بهترین لحظه ی زندگیه…!

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

اس ام اس های عاشقانه تیر 94

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

لبخند که میزنی …

پر میشوم از بهانه های خواستنت

پر میشوم از طنین خوش صدای نفسهایت

و زمزمه های در گوشی !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

گاهی به قدری دلم برایت تنگ میشود

که حاضرم حتی با دیگری ببینمت !

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

وقتی میخواهمت و نیستی

هیچ اتفاق خاصی نمی افتد ،

فقط ذره ذره ایوب میشوم

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

 

 

سری جدید اس ام اس های عاشقانه و زیبا تیر 94

 

اس ام اس | اس ام اس های عاشقانه | اس ام اس عاشقانه

اس ام اس های عاشقانه

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

بچـــــــــــه کـــــــــــه باشــی ،

از نقـــــــاشیــــــاتــــــــــم مـــــــی تـــــــونـن

به روحیـــاتــــــــــ و درونیــــاتتـــــــــ

پــــــــــــی ببــــــــــــرن

بـــــــــــــــزرگـــــ کـــــــــــه مـــــــی شـــــــــــی ،

حتـــــــــــــــی از حرفــــــــاتـــــــــــم

نمــــــــی فهمــــنــــــــــــ

تـــــــــوی دلــتــــــــــ چه خبــــــــــــــــره …

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

هنوز پشت پنجره‌ام

در پیاده‌ رو

هرکه می‌پیچد توی کوچه

تویی

فقط به خانه‌ام نمی‌آیی

اس ام اس عاشقانه

sms asheghaneh

میشه یکی بیاد عاشق من بشه ؟

بعد ولم کنه!!!!

چندتا پست غمگین دارم خعلی باکلاسه!!!

مونده رو دستم!!!


برچسب‌ها:
تاريخ : شنبه 27 تير 1394برچسب:, | 1:51 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

 

 

 

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.

 

سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ی شهید سید مرتضی آوینی در تاریخ 2/2/1372

نباید بگذارید کارهای ایشان زمین بماند...

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست. در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگرهم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آنها کار بسیار مشکلی است.

آوینی,سید مرتضی آوینی,سید مرتضی,شهادت آوینی,شهید آوینی,نرم افزار هنرخاکی,هنر خاکی,شهادت,ویژه نامه,ویژه امه آوینی

به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ی کسانشان به شما که بیشترین غم . سنگین ترین غصه را دارید تسلی ببخشد. چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می بیند واقعا آرامش پیدا نمی کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد.

من با خانواده های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده ام و می کنم. و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلی نبود. اما خدای متعال در شهادت سری قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می دهد.

من خانواده ی شهیدی را دیدم که فقط همان یک پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود.(البته از این قبیل زیاد دیده ام. این یک نمونه اش.)

وقتی انسان عکس آن جوان را هنگامی که با پدرش خداحافظی می کردکه به جبهه برود می دید با خودش فکر می کرد که « اگر این جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست.»

یعنی منظره این را نشان می داد. بستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره کاملاً مشخص بود (من آن عکس را دارم. آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام. این عکس حال مخصوصی دارد.)

اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر می کردم اگر این بچه کشته شود من خواهم مرد.» (یعنی همان احساسی را که من از مشاهده ی آن عکس داشتم ایشان با اظهاراتش تایید می کرد.)

می گفت: «ولی خدای متعال دل ما را آرام کرد.»

آوینی,سید مرتضی آوینی,سید مرتضی,شهادت آوینی,شهید آوینی,نرم افزار هنرخاکی,هنر خاکی,شهادت,ویژه نامه,ویژه امه آوینی

در این مورد هم همین است. یعنی وقتی شما می دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال در درجات عالی دارد پرواز می کند یعنی آن چیزی که همه ی عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته های وادی های عشق و شور معنوی وعرفانی یک عمر به دنبالش گشته اند و دویده اند او با این فداکاری و این شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است خوشحال می شوید که فرزندتان به اینجا رسیده است.

امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم. شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سالها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمی دانستم که ایشان آنها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو- سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه ی رفیع شهادت برسد.

خداوند ان شاء الله دلهای داغدیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد. اگر ما به حوزه ی آن شهادت و شهید و خانواده ی شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.

چند روز پیش توفیق زیارت مقبره ی این شهید را پیدا کردیم. پنج شنبه ی گذشته رفتیم آنجا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان –شهید یزدان پرست- را زیارت کردیم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند. کارهایی که ایشان داشتند ان شاءالله نباید زمین بماند. ان شاالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند.

نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای با ارزشی بود. ایشان معلوم می شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این قدر کار و این همه را به خوبی انجام می دادند. مخصوصا این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب هایی که پخش می شد من گوش می کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.

حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن. و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هر چه هم پیش می رفت بهتر می شد. یعنی پخته تر می شد. چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد. من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه ی روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود. من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.

 

سه گفتار از سيدمرتضي

بهار آغاز است و چه زيباست كه اين صفحه را در سال جديد با نام و ياد بزرگ مردي آغاز كنيم كه نگاهش به بهار نيز زيبايي ديگري مي دهد. آنگونه كه مي گويد: «خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربيع واصل شود تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند و اين بهار درون است.»
وقتي قرار است مطلبي در مورد شهيد سيدمرتضي آويني بنويسي، كارت هم سخت است و هم آسان.
آسان از آن رو كه تا دلت بخواهد پيش از تو گفته اند و نوشته اند و به قول معروف دستت پر است اما سخت هم هست، چرا كه مي خواهي در مورد سيد شهداي اهل قلم، قلم بزني.ویژه نامه,شهادت,آوینی,شهید آوینی,اوینی,سید مرتضی آوینی,ویژه نامه شهید آوینی,صدای آوینی,دستخط آوینی,زندگینامه آوینی
سال ها پس از عروج آويني، اينك برگزاري چند كنگره و همايش و گفتن خاطره و خواندن شعر و مرثيه، مصداق بارز «نشستند و گفتند و برخاستند» است و بايد از اين مرحله گذشت و به وادي شناخت آراء و نظريات وي گام گذاشت. اگر چه اينجا فرصت بسط اين سخن نيست اما مي توان گفت آويني دريچه اي جديد به سوي روشنفكري باز كرد و با عمل خود تعريفي جديد از روشنفكر به نمايش گذاشت و با خون خود پاي تمام فيلم ها، حرف ها، نوشته ها و نانوشته هايش را امضاء كرد.
آنچه در ادامه مي خوانيد برگرفته از وبلاگ «كانال ماهي» است. نويسنده كه خود را «عابر» معرفي كرده است پس از ذكر مقدمه اي نسبتا طولاني با ارائه سه عبارت از شهيد آويني در باب تحول، معنويت و شعر، به بيان نظرات خود در مورد آنها مي پردازد.
يكي از هزاران مشكلي كه گريبان بشر امروز را گرفته، سطحي زدگي و نداشتن عمق است. اين عدم عمق تقريبا به تمام زواياي زندگي رسوخ كرده است. از فكر و انديشه تا مسائل كوچك و به ظاهر كم اهميت. اين بي عمقي و سطحي زدگي تا جايي است كه حتي اصحاب فكر و قشر روشنفكر جامعه را به وادي روزمرگي كشانده است. البته قصد آن ندارم اين موضوع را به همه نسبت دهم اما تجربه نشان مي دهد آنان كه غير از اينند، آنقدر در اقليتند كه مي توان سطحي زدگي را بيماري همگاني ناميد.
انسان امروز همان قدر كه در اعتقاداتش سطحي است، بي اعتقادي هايش هم عمقي ندارد. به راستي ما چقدر به اعتقاداتمان اعتماد داريم و درباره آنها انديشيده ايم و چقدر براي رد كردن آنچه نپذيرفته ايم استدلال داريم؟
علامه استاد حسن زاده آملي در شرح زندگي خود مي گويد چنان در اعتقادات خود شك كردم كه دوبار از دين خارج شدم و بازگشتم. آري كه تا شك و سوال و دردي نباشد، يقين و جواب و درماني نخواهد بود.
جالب آنكه اين سطحي زدگي آدمي خود بسيار عميق و گسترده است و عوامل گوناگوني در گسترش و عمق بخشي به آن دخالت دارند كه حداقل در اين مجال قصد پرداختن به آنها را ندارم.
متأسفانه در اين مدت مشاهده كردم اغلب وبلاگ هاي مذهبي و مرتبط با مباحثي چون شهدا و جنگ و... نيز تنها به لايه اي رويين اكتفا كرده و زحمت غور و كشف به خود نمي دهند.
دنياي اينترنت، دنياي سرعت مجازي است و اين از بزرگترين دام هايي است كه بشر را در آن انداخته اند. براي انديشيدن بايد وقت صرف كرد. دقيقه ها، ساعت ها، شب ها، روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها و چه بسا يك عمر. اما گويا در اين دنياي مجازي جايي براي نشستن و انديشيدن نيست. از اين سايت به آن وبلاگ. از آن پيوند به اين مطلب، اين را دانلود مي كني، آن را ذخيره مي كني... پيوسته و با سرعتي سرسام آور بايد پيش راند. غافل از آنكه، اين به ظاهر پيش رفتن، فرو رفتني بيش نيست.
يكي از معدود كساني كه برخلاف اين جريان غفلت زا، شنا كرد و به سرچشمه حقيقت رسيد سيد شهداي اهل قلم، سيدمرتضي آويني بود.
انديشيدن در مورد سيدمرتضي و جهان بيني او فرصتي است براي رهايي از اين هجوم سطحي زدگي و بي عمقي روزمره كه به عادتي مالوف تبديل شده است.
گويا بشر امروز را به بي دردي و بي رنجي عادت داده اند و براي همه چيز اسانس و طعمي مصنوعي ساخته اند. آب پرتقال را به وجود آوردند تا زحمت كندن پوستش از دوش آدمي برداشته شود غافل از آنكه قسمتي از لذت خوردن پرتقال در نگاه و لمس و پوست گرفتن آن است و وقتي خوردن پرتقال زحمت دارد چگونه انديشيدن بي رنج و زحمت باشد؟
تفكر، درد به همراه خود مي آورد و براي اين نيز فكر كرده اند. تفكر مجازي. انديشيدن به مباحثي كه نه تنها هيچ دردي نمي آفريند بلكه انسان از آن لذت هم مي برد. البته بايد همين جا به نكته اي اشاره شود و آن اينكه در اين دنياي مجازي كه براي خود ساخته ايم و برايمان ساخته اند، مفهوم درد و لذت نيز مانند بسياري از ديگر مفاهيم احتياج به بازنگري و تاملي جدي دارد. به راستي درد واقعي چيست؟ و لذت واقعي؟
حضرت زينب(س) در غروب عاشورا پس از آن همه بلا و مصيبت مي فرمايد: چيزي جز زيبايي نديدم!
مگر نه آنكه آدمي از زيبايي لذت مي برد. حال چگونه بلا منشا لذت مي شود و كربلا سرچشمه آن؟ و چرا؛ «هر كه در اين درگه مقرب تر است
جام بلا بيشترش مي دهند»
آري در اين فرصت قصد پاسخ به سؤال و فرونشاندن دغدغه ها نيست. مرور و بررسي تفكر شهيد آويني مجالي است براي طرح سؤال و كانال ماهي ادعاي پاسخ ندارد. اينجا محل تشنگي است كه تشنگي آب است و آب تشنگي.
«آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»
 

شرط نوآوري
شهيد آويني؛ «اگر انسان هايي كه مأمور به ايجاد تحول در تاريخ هستند، خود از معيارهاي عصر خويش تبعيت كنند، ديگر تحولي در تاريخ اتفاق نخواهد افتاد.»
انسان ها در مواجهه با محيط اطراف خود دو راه در پيش دارند. يا رنگ و بوي محيط را به خود گرفته و به قول معروف در آن حل شده، سازگاري مي يابند و براي رسوا نشدن همرنگ جماعت مي شوند و يا محيط را تحت تأثير آرمان ها و افكار خود قرار مي دهند.
ناگفته پيداست كه اغلب راه اول را گزيده و مي پيمايند چرا كه راهي است امتحان پس داده و آنقدر در آن رفته اند كه هموار گشته است اما راه هاي جديد به تناسب آرمان افراد صعب العبورند و قدم نهادن در آن صفات و لوازمي را مي طلبد.
بي شك آنان كه در پي يك زندگي بي دغدغه، روزمره و مرفه هستند نمي توانند دست به تحول بزنند چرا كه قبل از تغيير محيط بايد خود را تغيير داد و به جهاد با بسياري از اميال و خواسته هاي نفساني پرداخت.
عبور از عادات و خطوط هنجاري جامعه كه در مواردي ريشه در هيچ لزوم و منطقي نيز ندارند خالي از مخاطره نيست چرا كه فرد تحول آفرين برخلاف مسير توده حركت مي كند و همين به اندازه كافي حساسيت زاست و اتفاقا هنر نيز در همين است چرا كه «ماهي هاي مرده هم مي توانند در مسير رود حركت كنند.»
«به خلاف آمد عادت بطلب كام كه من.
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم».
البته ذكر يك نكته در اين بحث ضروري به نظر مي رسد و آنهم اينكه هرگونه «خلاف آمد عادت» را نمي توان لزوما مايه سعادت دانست و عدم توجه به اسباب و صفات ملزوم، معيارشكني را به ميانبري براي گمراهي و شوربختي مبدل مي كند.
معيارشكنان بايد صفات متعددي داشته باشند كه به نظر مي رسد اولين آنها عدم تعلق و وابستگي است كه اين خود مي تواند بسياري از ديگر صفات را همچون شجاعت، ژرف نگري، مناعت طبع، وارستگي و... را به دنبال آورد. ناگفته پيداست كه كمتر كسي زحمت و جرأت پيمودن اين راه را به خود مي دهد و از همين رو يافتنشان دشوار است.
در كتاب «مجاني الادب» آمده است: مردي شنيد كه يك نفر صدا مي زند: كجايند كساني كه از دنيا مي گذرند و در جستجوي آخرت هستند؟ به او گفت: جاي آنها را عوض كن، دست روي هر كسي مي خواهي بگذار!
ديگر اينكه بايد توجه داشت كه توكل شرطي اساسي در اين وادي است چرا كه انسان ساختارشكن به جزيره اي ناشناخته پاي مي گذارد كه هر قدمش مي تواند روي چاهي گذاشته شود اما چه كسي به سوي حقيقت رفت و از نور آن بي بهره ماند؟
«تكيه بر تقوي و دانش در طريقت كافري است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش»
و آخرين نكته از هزار و يك نكته ظريف اين ماجرا: «بي پير مرو تو در خرابات»
 
معنويت عليه معنويت
شهيد آويني؛ «كره زمين خسته است. بشر بعد از قرن ها زمين گرايي و خودپرستي احساس مي كند كه نيازمند عالم معناست. او اين عالم را دوباره باز خواهد يافت و به آن باز خواهد گشت.»
اين سخن شهيد آويني پيش و بيش از آنكه متناظر با احوال جامعه ايراني باشد، نظريه اي جهاني است كه ما به علت اطلاعات ناكافي و بعضا ناصحيح از اوضاع ديگر جوامع بخصوص كشورهاي غربي و به اصطلاح مدرن، شايد نتوانيم آنچنان كه بايد عمق آن را درك كنيم اما «آب دريا را اگر نتوان كشيد. هم به قدر تشنگي بايد چشيد» و از همين رو چند سطري مي نگارم هر چند مي دانم حق مطلب بيش از اينهاست.
قبل از هر چيز لازم مي بينم به نكته اي كوتاه اشاره كنم. شايد بپرسيد چرا غرب را «به اصطلاح مدرن» خواندم. اگر «مدرن» را به معناي پيشرفته از لحاظ تكنولوژي فرض كنيم من نيز به مدرن بودن آنان معترفم، اما يكي از كلاه هاي بزرگي كه سر بشر امروز گذاشته اند اين است كه مدرنيته را مترادف با خوشبختي معرفي كرده و به خورد ما داده اند.
نسبت «انسان معاصر»، «مدرنيته» و «خوشبختي» خود بحث مفصلي است كه اگر عمري باقي بود به آن خواهم پرداخت.
هر روز صبح قبل از ساعت6 در آن سه راهي كذايي و شلوغ كه منتظر سرويس مي ايستم آدم هايي را مي بينم كه به سرعت مي روند و بيشتر انگار در حال دويدند. بعضي ها هم كه ديرشان نشده مي ايستند و نگاهي به روزنامه ها مي اندازند. خيلي هايشان ديگر چهره هايي آشنا شده اند. هر روز با ديدن اين رفتن ها كه هيچوقت تمامي ندارد از خود مي پرسم «چرا؟» «روزها فكر من اين است و همه شب سخنم .كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم.زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم»
آيا اين آدم ها هم از خود مي پرسند و اصلا مي دانند به كجا مي روند؟ اما انگار دنياي امروز «چراگاهي» است كه جايي براي «چرا» ندارد. بايد دويد و دويد و اگر لحظه اي بايستي و از خود بپرسي چرا، از ديگران بازخواهي ماند.
جالب آنكه هرچه بيشتر مي دوي مقصد دورتر مي شود و اضطراب نرسيدن بيشتر. يك روز صبح از خواب بيدار مي شوي و به اداره مي روي. 03 سال بعد هم صبح ها از خواب بيدار مي شوي و باز هم به اداره مي روي و تنها تفاوتش اين است كه شايد يكي- دو طبقه اتاقت بالا و پائين شده باشد و «ناگهان بانگ برآيد خواجه مرد.» و اگر خيلي كله گنده باشي آگهي ترحيمت در يكي از صفحات روزنامه كنار بقيه چاپ مي شود. آنهم فردا مثل خودت مي ميرد.
نمي خواهم نوستالژيك بازي در بياورم و شروع كنم به آه و ناله كه بله ما همه قرباني اين سرنوشت محتوم غفلت عصر جديديم و خوش به حال روستايي ها كه در هر روز صبح با صداي خروس از خواب بيدار مي شوند و شير بز مي خورند.
از قضا فكر مي كنم آدم اگر كمي زرنگ باشد اين شهرنشيني با همه زرق و برقش مي تواند دست خيلي چيزها را رو كند و پوچي ها را آشكار سازد و بدون شك ارزش اين خودآگاهي بسيار بيشتر خواهد بود.
آري بشر امروز به عالم معنا احساس نياز مي كند اما كمپاني هايي كه بقايشان به تحميق و تحمير انسان وابسته است بيكار ننشسته و مصنوعات خود را به خلايق قالب مي كنند. چيني ها براي غرب وسايل و اسباب شهوتراني مي سازند و براي ما تسبيح و ساعت اذان گو!
هرچه عطش معنويت بيشتر شود جنس تسبيح ها و صداي ساعت ها نيز دلفريب تر خواهد شد و اينگونه است كه آينده شاهد نبرد «معنويت عليه معنويت» خواهد بود. معنويت الهي در برابر معنويت شيطاني.
 
شراب روحاني
شهيد آويني؛ «اهل حقيقت مقيمان كوي ميخانه اند و شعر، جرعه اي است از آن شراب روحاني كه بر خاك افشانده اند.»
يكي از ويژگيهايي كه گويا با نژاد ما ايرانيان پيوند خورده است علاقه به شعر است و كمتر كسي را مي توان يافت كه به اين هنر آسماني علاقه نداشته و سر و كارش به آن نيفتاده باشد.
شعر دنيايي است كه از هزاران دريچه مي توان به آن نگريست و اين مجال كوتاه تر از آن است كه بنده با اين بضاعت اندك حتي بخواهم روزنه اي بگشايم.
تنها نكته اي كوتاه و آن اينكه اگر شعر در كليت خويش آدمي را به آسمان نزديكتر نكند پس تفاوت آن با سرگرمي هايي كه تنها هدفشان التذاذ است، چيست؟
نقل مي كنند شهيد آويني كه خود دست و دلي در شعر نيز داشته، پيش از انقلاب تمام شعرها و دست نوشته هايش را در چند گوني ريخته و مي سوزاند و در بيان علتش مي گويد آنها حديث نفس بودند!
يك شب آتش در نيستاني فتاد...

 

 

او حقيقت را در امام (ره) جسته بود

زهرا قزيلي

اکثر مردم آقامرتضی را با صدايش در روایت فتح و آن‌هایی که اهل مطالعه و سینما بودند ایشان را با سرمقاله‌های ماهنامه « سوره » می‌شناختند. مردم فکر می‌کردند این صدا جزیی از زندگی‌شان بوده است و چون نمی‌دانستند این صدا متعلق به کیست، او را نزدیکتر به خود و زندگی‌شان حس می‌کردند. همسر ایشان در این باره معتقد است: "شاید قرار و تقدیر بود که این‌گونه باشد. مرتضی میلی برای به دست آوردن شهرت نداشت. چیزی که می‌خواست خالصانه کارکردن بود. همین باعث شد که تاثیر عمیق‌تر و ماندگارتری داشته باشد."

این‌بار به سراغ مریم امینی همسر شهید سیدمرتضی آوینی رفتیم. ایشان متولد سال 1336 است. تحصیلاتش لیسانس ریاضی و علوم کامپیوتر است. او از آشنایی با آقامرتضی برایمان می‌گوید: "قبل از ازدواج، آشنایی چند ساله با هم داشتیم. من ایشان را می‌شناختم. از سن پانزده‌سالگی تا نوزده، بیست‌سالگی که این آشنایی به ازدواج رسید. در این میان خانواده‌ي من مخالف با این ازدواج بودند ولی برای من مشخص بود که این زندگی مشترک باید شروع شود. صورت دیگری برای ادامه‌ي زندگی نمی‌توانستم تصور کنم. از همان ابتدا مرتضی برای من آن حالت مرادبودن را داشت. رد و بدل کردن کتاب‌های خوب، شرکت در سخنرانی‌ها و کنسرت‌های موسیقی دانشکده هنرهای زیبا که ایشان آنجا درس می‌خواندند. در واقع ایشان راهنمای کاملی برای من بود."

مرادبودن ایشان تا کدام مرحله از زندگی ادامه یافت؟

برای همیشه حفظ شد. این رابطه، شیرازه‌ي اصلی زندگی ما بود. البته گاهی چهره‌ي این موقعیت به‌خاطر تحولات فکری تغییر می‌کرد. گرایش‌های ایشان بعد از انقلاب کاملاً تغییر کرد. به تبع ایشان، این تغییر در من هم اتفاق افتاد. ولی نسبت برقرار بین من و ایشان همواره ادامه پیدا کرد تا شهادتشان. تازه بعد از آن بود که فرصتی پیدا کردم برگردم و به نسبت جدید نگاه کنم و ببینم درباره‌ي امروز چه می‌شود گفت.

از نگاهتان چه حاصل شد؟

بعد از شهادت ایشان نسبت جدیدی بین ما برقرار شد. مرتضی خودش در یکی از مقاله‌هایی که بعد از رحلت حضرت امام (ره) نوشت، جمله‌ای دارد نزدیک به این مضمون: "ایشان از دنیا رفتند و حالا بار تکلیف بر شانه ما افتاده است". دقیقاً من چنین سنگینی‌يي را احساس می‌کنم. پیش از این، دستم را گرفته بود و مرا به بهشت می‌برد.
نه به زور، میل باطنی هم بود. من سنگینی بار را خیلی احساس نمی‌کردم. همه چیز راحت‌تر اتفاق می‌افتاد ولی بعداز شهادت مرتضی من باید دوباره شروع می‌کردم. مثل یک تولد دوباره. خیلی خدا را شکر می‌کنم. چه موهبتی بالاتر از این برای یک انسان که هم فرصت زندگی عینی با انسانی را داشته باشد که قبله‌ي همه‌ي خواسته‌هایش است و هرچه از زندگی می‌خواهد در او می‌بیند؛ و هم فرصت تأمل و تفکر در وجود این انسان و زندگی را پیدا کند.

مرتضی می‌گوید: "شهدا از دست نمی‌روند، بلکه به دست می‌آیند." برای همه، این فرصت نیست که این به‌دست آمدن را تجربه و حس کنند. حالا من نمی‌دانم چه‌قدر در این مسیر هستم و آن‌را با این بار سنگین طی می‌کنم. یعنی بار دیگر من مرتضی را به دست آورده‌ام و خیلی شاکر هستم.
از تجربه‌ي نسبتاً طولانی زندگی خودتان با ایشان بگویید.

این زندگی قشنگ از سنین نوجوانی شروع شد. هر روز که می‌گذشت موقعیت و جایگاه ایشان نزد من بیشتر از هر کس دیگری‌ می‌شد. مرتضی مظهرهمه‌ي کسانی بود که در زندگی جست‌و‌جو می‌کردم. جای همه‌ي اعضای خانواده را برای من پر کرد و همه چیز زندگی‌ام بود.

خانم امینی! می‌توانیم بگوییم زندگی مشترک شما سه مرحله داشت. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و بعد از شهادت.اگر اجازه بدهید از ازدواجتان شروع کنیم. مثلاً این‌که‌آقا مرتضی کی به خواستگاری شما آمد؟

مورد خاصی نداشت. خیلی معمولی بود. سال 1354 بود که نامزد شدیم و خردادماه 1357 ازدواج کردیم. فقط می‌توانم بگویم که نسبت به شرایط آن‌روز خیلی ساده ازدواج کردیم. خرید ما یک بلوز و دامن سفید برای من بود و یک کت و شلوار سفید برای مرتضی.
آقامرتضی حتماً سرسختی زیادی به خرج داد و سال‌ها صبر کرد.
بله. این علاقه روز به روز بیشتر و پخته‌تر می‌شد و بعد از ازدواج هم چیزی از آن کم نشد. مرتضی خیلی به من و بچه‌ها علاقه‌مند بود. یکی دو سال آخر، این علاقه را خیلی ابراز می‌کرد و به زبان می‌آورد. این‌ها همه نتیجه‌ي تفکراتی بود که داشت. روش او تغییر می‌کرد. هرچه به زمان شهادت نزدیک‌ می‌شدیم، بدون هیچ اغراقی احساس می‌کردم داریم به سال‌های اول زندگی برمی‌گردیم؛ منتها در این ابراز علاقه‌های آقامرتضی مرتباً یک حالت ذکر و شکری وجود داشت. بیان ایشان از لطفی که خدا دارد جدا نبود. هرچه بیشتر عشق به خدا در ایشان شدت می‌گرفت ابراز علاقه به خانواده هم شدیدتر می‌شد. در آخرین لحظه‌های زندگی‌شان، همراهشان نبودم ولی بچه‌های روایت فتح می‌گفتند در لحظه‌های آخر هم ابراز علاقه می‌کردند.

برای شروع زندگی مشترک چه کردید؟

خانه‌ي کوچکی در خیابان شریعتی، خیابان آمل اجاره کردیم. حدود یک سال آنجا مستأجر بودیم. اولین فرزندمان در همان خانه به‌دنیا آمد. چند ماه بعد چون توان پرداخت اجاره را نداشتیم، به منزل پدری آقامرتضی در خیابان مطهری نقل مکان کردیم. سال 1358 بود. سه‌سال هم در آن خانه ماندیم. بعد یک آپارتمان هفتادوپنج‌متری در قلهک خریدیم و کلی هم قرض بالا آوردیم. حالا صاحب سه فرزند شده بودیم. جایمان کوچک و تنگ بود.
آقامرتضی می‌خواست نزدیک پدر و مادرش باشد و به آنان کمک کند. به همین خاطر آپارتمان را فروختیم و دوباره به خانه‌ي پدری آقامرتضی برگشتیم و طبقه‌ي اول آن خانه را که دو دانگ آن می‌شد، خریدیم و ساکن شدیم. تا زمان شهادت آقا مرتضی آنجا بودیم.
از احوالات آقامرتضی در روزهای انقلاب بگویید.
یک خصوصیت واحدی می‌گویم که دو مرحله‌ي زندگی آقامرتضی یعنی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تا شهادت را به‌هم وصل می‌کند. از وقتی من مرتضی را شناختم، [او به] دنبال حقیقت بود. تحولات کوچک و بزرگ سیاسی ـ اجتماعی حتی هنری و ادبی قبل از انقلاب، جست‌‌وجوی او را بی‌جواب می‌گذاشت، ولی میل به پیدا کردن حق و حقیقت در این جست‌و‌جوها زیاد بود. آن‌قدر در این مورد پافشاری می‌کرد که حتی از خودش هم می‌گذشت. در این جست‌و‌جوها خیلی هم سرش به سنگ خورد. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربه‌ها بود که وقتی با حضرت امام (ره) آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید؛ چیزی که سالها به‌دنبالش بود و در وجود مبارک حضرت امام (ره) پیدا کرد. یک ذره هم کدورت در دلش نبود که نفس خودش را با این یافتن مقدس قاطی کند. وقتی شناخت، دیگر فاصله‌ای نبود. به یک معنا به واقعیت رسیده بود. به همین دلیل و به خاطر این واقعیت هرچه را که نشانی از نفس داشت، سوزاند.

آقای مرتضی این واقعیت را چگونه بروز می‌داد؟

تمام زندگی‌اش وقف انقلاب شد. خودش هم می‌گوید از طرف جهاد رفتیم بیل بزنیم، دوربین به دستمان دادند. [برايش] فرقی نمی‌کرد. با تمام وجود خودش را وقف انقلاب کرد و آن‌چه از او انتظار میِ‌رفت، انجام ‌داد. زمان جنگ ایشان را خیلی کم در خانه می‌دیدیم؛ هرچند شب یک بار. تمام دغدغه‌ي ذهنی‌اش جنگ بود.

آشنایی آقامرتضی با سینما از کجا شروع شد؟

قبل از انقلاب مرتب فیلم‌های جشنواره‌ها را می‌دید و به مقوله‌ي سینما علاقه‌مند بود. وقتی وارد جهاد شد مستندهای زیادی ساخت؛ از جمله یک سریال یازده قسمتی به نام "حقیقت" و" مستند دیگری به نام شش‌روز در ترکمن‌صحرا" ، که هر دو از مستندهای خوب آن‌روزها بود.

درباره کارشان، در خانه چیزی می‌گفتند؟

نه! اما درباره بعضی فیلم‌ها اظهار نظر می‌کردند و نقدهای دقیقی داشتند.

بیشتر حرف‌هایشان در جمع خانواده درباره چه بود؟

بیشتر ما برای ایشان حرف می‌زدیم؛ از اتفاق‌های روز، حتی آمدوشد اقوام. ایشان هم به این حرف‌ها دل می‌دادند. چه به حرف‌های من و چه به حرف‌های بچه‌ها. یادم ‌‌می‌آید وقتی سمیناري درباره‌ي سینمای پس از انقلاب برگزار شد و ایشان هم یکی از سخنران‌ها بود، برخورد بدی در آن جلسه با ایشان شده بود. شما می‌دانید در سینمای ما مدعی زیاد است اما آدم باسواد کم داریم. آن شب وقتی به خانه آمد هیچ نگفت.
بعدها من در نوشته‌هایشان در مجله سوره سینما داستان آن شب را خواندم و اخیراً هم نوارش را از روایت فتح گرفتم و فیلمش را دیدم. ایشان در مقابل چه جّو عجیبی ایستاده بود و قدرتمندانه در یک فضای مخالف، حرفهای اصلی خودش را زده بود! حتی با سلامت نفس به همه‌ي اعتراضات بی‌پایه‌ي آنان که به نحو غیرمحترمانه‌ای مطرح می‌شد گوش کرده بود. من وقتی فیلم را دیدم تازه متوجه شدم که چه‌قدر تحمل آن فضا مشکل بود و آقامرتضی وقتی به خانه آمده بود اصلاً مشخص نبود که ساعت‌ها در چنین فضایی حرف زده است. شما می‌دانید یکی از رنج‌های آقامرتضی "بی‌سوادی حاکم بر سینما "بود و از طرف دیگر، مدعیان زیادی که بودند و هستند.
شاید به همین خاطر است که سینمای امروز ما هنوز نتوانسته نسبت معقول خودش را با جامعه برقرار کند.
همین‌طور است. مرتضی تلاش می‌کرد سینما را به دامن ارزش‌ها و فرهنگ اصیل این سرزمین نزدیک کند. این کار ساده‌ای نبود. اگر امروز این تحول فکری در سینما اتفاق نیفتد در آینده هم ساده نخواهد بود؛ که شاید مشکل‌تر هم باشد.
یکی از مواردی که خیلي‌ها به آن اعتراف مي‌كنند، ادب آقامرتضی است...
این هم به مرور زمان شکل‌های مختلفی پیدا کرد. هم‌زمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار، تغییر و تحول در روش زندگی ایشان در تمام زمینه‌ها پیش می‌آمد. منحصر به نحوه‌ي برخورد با خانواده و یا اطرافیان نمی‌شد، اما روش او تفاوت می‌کرد. شاید یک زمان حاضر نمی‌شد در سمیناری مثل همان که گفتم شرکت کند. یا این که خیلی دور از انتظار نبود که دربرابر آن آدم‌ها برخورد خیلی تندی داشته باشد. اگر این اتفاق چند سال پیش از زمانی که واقع شد، پیش می‌آمد، روش ایشان غیر از این بود. این را نمی‌شود گفت که پیش از این ادب‌شان کمتر بوده است. مثل این است که صورت ادب‌شان تغییر پيداکرده است.

شما به ماندگاري مذهبی آقامرتضی اشاره کردید. چه زمانی احساس کردید این قوام در ضمیر ایشان ته‌نشین شده و ثبات گرفته است؟

به نظر من این کشش مذهبی از ابتدا با ایشان عجین بود و همین امر بود که او را به جست‌وجو برای یافتن حق و حقیقت وامی‌داشت. وقتی ایشان آن نقطه‌ي روشن و نورانی را دیدند، دیگر تزلزلی از ایشان ندیدم.

کاملاً این درک و دریافت را پیدا کرده بود که وقتی حق را ببیند آن‌را بشناسد. چون از اول، نفس خودش در میان نبود. وقتی شناخت، موضوع تمام شده بود. انگار مصداق درستش پیدا شده است.

آقامرتضی آدم باسوادی بود. مطالعات ایشان از کجا شروع شد؟ چه چیزهایی را بیشتر مي‌خواند؟

تقریباً تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده بود. نامهای داستایوفسکی و نیچه از آن روزها یادم هست که زیاد درباره‌اش حرف می‌زد. راجع به کامو و داستایوفسکی در مقاله‌ای نوشته بود که آنان فلسفه را زیسته بودند؛ نه این که فقط مطالعه کرده و یا درباره آن سخن گفته باشند. فکر می‌کنم مرتضی هم دقیقاً این‌طور بود. به خیلی‌های دیگر هم می‌شود باسواد گفت ولی مرتضی فضای آن روزها و آثار فلسفی و رمان‌هایشان را زندگی کرده بود و چون با جان و دلش آن فضا را احساس کرده بود، وقتی جواب سؤالاتش پیدا شد دیگر درنگی اتفاق نیفتاد و تزلزلی پیش نیامد.

غم و شادی آقامرتضی چه وقت‌هایی بود؟

وقتی با بچه‌های بسیج بود، نیرو می‌گرفت. وقتی مجبور بود به اتفاق‌های روزمره و حشو و زوائدی که وقت آدم را می‌گیرد تن بدهد، آن وقت بود که گرفته و غمگین می‌شد.
کلمه‌ي روزمرگی از کلمه‌های رایج در کلام و نثر ایشان بود.
درست است. اين كلمه را زياد به‌كار مي‌برد و چه‌قدر پرهيز مي‌كرد تا گرفتار اين روزمرگي نشود. وقتي مي‌شد كه من سر مسأله‌اي ناراحت و گرفته مي‌شدم و به ايشان شكايت مي‌كردم، به من مي‌گفت: « ببين! هزاران كهكشان در آسمان وجود دارد. يكي‌اش راه شيري است. سياره‌هاي زيادي در آن هست كه يكي‌اش زمين است. همين زميني كه ما روي آن زندگي مي‌كنيم. » از كل به جز مي‌آمد. بعد مي‌گفت: « ما هم ذره‌اي در اين مجموعه هستيم. حالا ببين اين حرفي كه شما مي‌گوييد، جايش در اين مجموعه‌ي باشكوه كجا است؟ » آدم در آن كلـيت مي‌ديد كه چه‌قدر آن اتفاق ناچيز و بي‌اهميت بوده است و اگر درست به آن نگاه نكند دچار مشكل خواهد شد. بيان ايشان از روزمرگي در مورد آن مصاديقي كه عنوان كردم چنين بود.
یکی دیگر از کلمه‌های ویژه‌ي‌آقامرتضی "جاودانگی" است...
در آثارش هر وقت درباره‌ي شهدا سخنی هست، سخن از جاودانگی هم هست. شهدا را منشاء این حیات می دانست و با تکیه به آیات و روایات، حیات جاودانه برای شهدا قایل بود.

نثر ایشان خاص خودش بود...

به عنوان یک خواننده حس می‌کنم نثر ایشان خیلی متفاوت است. مسایل سخت فلسفی را وقتی با نثر ایشان می‌خوانم منظور را متوجه می‌شوم. در صورتی که همان مطلب با نثر یک فیلسوف برایم غیرقابل درک است. احساس می‌کنم باید خیلی چیزهای دیگررا بخوانم تا آن مطلب را بفهمم. نثر ایشان یک جور شیرینی و حلاوت دارد. خیلی تأکید داشت بر استفاده‌ي درست از کلمه‌ها. در بسیاری از مقالاتش، از یک لفظ متداول آغاز می‌کند و به معنای اصیل کلمه‌ي مورد نظرش می‌رسد. مخزن کلماتش غنی بود و به راحتی به آن‌ها دسترسی داشت. این درباره‌ي دست‌داشتن ایشان در انواع هنرها هم صادق است. انگار به منبعی وصل بود که جایگاه آن فراتر از تمام هنرها بود؛ جایگاه حکمت. از آن جایگاه در مورد وجوه مختلف هنر که در قالب رشته‌های مختلف هنری ظاهر می‌شود، می‌نوشت و حرف می‌زد.
آقامرتضی صرف نظر از پشتوانه‌ي غنی مطالعات و ذهن نقادش، " دل آگاهی" هم داشت.
مرتضی برکت داشت. این حالت که شما می‌گویید، در تمام دوران زندگی‌اش چهره‌ي خود را نشان داده بود. از خانواده‌ي محترمش شنیدم که سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زنده‌ماندنش به معجزه بیشتر شباهت داشت. می‌گفتند در آن حال بی‌هوشی و بی‌خودی، بارها زیرلب می‌گفت: "امام زمان (عج) مرا نگه‌داشته است... " این حرف در آن روزها عجیب بود. فکر می‌کنم این ارتباط به صورت عمیق و پنهانی همیشه در ایشان وجود داشته و بعدها سر و شکلی پیدا کرده و کامل شده بود. گاهی احساس می‌کردم مرتضی در زمانی جلوتر از زمان خودش زندگی می‌کند. نسبت به زمانی که در آن زندگی می‌کرد، یک نوع حالت پیشگویی هنرمندانه داشت و این از ویژگی‌های مهم زندگی ایشان بود.

از احوال خودتان و آقامرتضی در روزهای نزدیک به شهادتشان بگویید.

من هم ایشان را نمی‌شناختم. اصلاً این تصور را نداشتم که وقتی برای فیلم‌برداری به فکه می‌رود، شهید بشود. من آثار شهادت را در ایشان کشف نمی‌کردم. روزهای آخر، وقتی به فکه رفت و کار نیمه تمام ماند و برگشت، گفت دو سه روز دیگر باید برگردم فکه. در این چند روز ایشان را خیلی اندوهگین دیدم. مرتب سؤال می‌کردم چرا این‌قدر گرفته و ناراحتی؟ ولی در ذهنم هیچ ارتباطی برقرار نمی‌شد که چه اتفاقی افتاده که دوباره دارد برمی‌گردد. اما الان که به آن چند روز نگاه می‌کنم کاملاً مطمئن مي‌شوم که می‌دانست. آخرین صحبت ما در آن یکی دو روز آخر درباره‌ي قراری برای روزهای بعد بود. من گفتم این کار را بعد از آمدن شما هم می‌شود انجام داد انشاءا...؛ اما ایشان یک دفعه سرشان را برگرداندند و دیگر حرفی بین ما رد و بدل نشد. همان اواخر وقتی پیشنهادی به ایشان دادم، گفت: " فعلاً این کار صلاح نیست. الان آن‌قدر برای من مشکل درست کرده‌اند که اگر آدمی پشت به کوه داشت، نمی‌توانست تحمل کند. من به جای دیگری تکیه داده‌ام که الان سرپا ایستاده‌ام."
در چند ماه قبل از شهادتش اندوه عمیقی داشت و زبان به شکوه باز کرده بود. این خصوصیت را هيچ‌وقت در ایشان ندیده بودم.

وقتی خبر شهادت آقامرتضی را به شما دادند...

حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه، مرتضی در فکه رفت روی مین. صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند. صبح زود بود. به من گفتند : "مرتضی زخمی شده است." روزهای اول بهار هنوز هوا تاریک و روشن بود. حالتی میان خواب و بیداری بود. مثل همان وقت طبیعت. بچه‌ها را با آرامش بیدار کردم و به مدرسه فرستادم. مثل این که اصلاً چیزی نشنیده‌ام. بچه‌ها که رفتند، پدر و مادرم آرام آرام سر حرف را باز کردند و من باخبر شدم که دیگر مرتضی را ندارم.

آثار منتشرنشده‌ای از آقامرتضی در دست دارید؟

تعدادی داستان کوتاه است که به نحوی به موضوع اسارت آدمی که در خودش گرفتار است، می‌پردازد. نوشته‌هایی هم بین شعر و نثر دارد. درگیری ذهنی مرتضی در آن نوشته‌ها اسارت و گمگشتگی انسان است. این موضوع را خیلی زیبا، شاعرانه و عمیق بیان کرده است.

 

مي خواستند آقا مرتضي را خانه نشين كنند!

سيد مرتضي آويني در زمانه خويش فهم نميشد و حتي بايد گفت هنوز هم دوره فهم تفكر او فرانرسيده است؛ چه اينكه از سوي دوست و دشمن، به غلط دشمن و دوست تلقي ميشد و هنوز ميشود. سعه وجودي او به مثابه يك تئوريسين فرهنگي در عالم نظر و به عنوان يك عنصر فرهنگي در عالم عمل، به اندازه اي بود كه بسياري نميتوانستند ملاحظات نظري و عملي دخيل در عقايد و مواضع او را فهم كنند.اين مخالفتها گاه پايه نظري داشت؛ چنانكه انتلكتوئلها و شبه روشنفكران در نشريات شان و يا مثلا در سمينار سينماي پس از انقلاب با او مخالفت ميكردند؛ گاه نيز از سوي كساني ابراز ميشد كه اگرچه همچون او سلك انقلابي داشتند اما در انتخاب طريق اشتباهات فاحشي كرده بودند و از گزند تيزي نگرش آويني در امان نمانده بودند. از همين گروه دوم نيز كساني بودند كه به واسطه بهره مند نبودن از عمق نظري و فرهنگي سيدمرتضي و يا في المثل دانش سينمايي او، از پايگاهي ايدئولوژيك و سياسي در برابر او ميايستادند. هر چه بود سيدمرتضي به نحوي غريبانه درهمه اين موارد مظلوم واقع ميشد و او تا مرگ اين مظلوميت را به همراه خود داشت و اگر نبود كه مولايش او را «سيد شهيدان اهل قلم» بنامد معلوم نبود كه اين حجاب مظلوميت هنوز برطرف شده باشد. در اين بين البته او شمع جمع حلقهاي از ياران و مريدان بود كه همگي از اهل مجاهدت و فضل و علم و نبوغ بودند.

مصائب كار با صداوسيما
سيدمرتضي در دوران جهاد فرهنگي اش با ناملايمات متعددي روبروست. تلويزيون روي خوشي به ساخت "روايت فتح" نشان نميدهد، خنجر و شقايق را توقيف ميكند و كار را به آنجا ميكشاند كه آويني كار در حوزه هنري را به هرجاي ديگر ترجيح دهد و دست آخر دوباره به فرمان رهبر انقلاب براي تلويزيون و علي رغم ميل تلويزيون، فيلم مستند ميسازد، آنهم سري جديد "روايت فتح"!
كوتاه آمدن مدعيان انقلابيگري از موضوع انقلاب البته به بهانه سازندگي و فضاي آرام كشور براي كار اقتصادي داشت رقم ميخورد. آنها حتي ميگفتند فضاي كشور را جنگي نكنيد و ديگر اينقدر از صدور انقلاب سخن نگوييد. او مشابه همان سخناني كه از جهاد سازندگي ميشنيد، از تلويزيون هم شنيده بود. اين در حالي بود كه رهبر انقلاب بر استمرار فضاي مستند سازي جنگ حتي پس از جنگ نيز تاكيد داشت.

در ديدار اعضاي گروه روايت فتح با رهبر انقلاب كه مدتي پس از شهادت مرتضي صورت ميگيرد، رهبري نكاتي را طرح ميكنند كه دقيقا متضاد با نگاه مديران جهاد و تلويزيون وقت است و مسير سيدمرتضي را تاييد ميكند. ايشان در اين جلسه در تاريخ 11/6/1372 چنين ميگويد: «مستندسازي كه من اصرار داشتم باقي بماند، به خاطر نقش ويژهي آن در حفظ فضاي جنگ در كشور است، نه اينكه بخواهيم القاي حالت جنگي بكنيم. الان كه عملاً جنگ نيست لكن ما ميخواهيم نگذاريم آن احساسات و حالتي كه در دوران جنگ بود، از حافظهها زدوده شود. بايد ببينيد در هر زمان چه چيز مناسب است و آن را تهيه كنيد. اگر بتوانيد مستندسازي را ادامه دهيد، به نظر من كار مهم و خوبي است. البته در مستندسازي، نقش كلام همان كاري كه خود مرحوم شهيد آويني ميكرد خيلي مهم است.» مقايسه اين نگاه با نگاهي كه وزيرجهاد دولت هاشمي داشت و يا ماجراي مخالفت محمدهاشمي رياست وقت صداوسيما بسيار روشنگر است. يوسفعلي ميرشكاك كه دوراني طولاني و البته در عرصه مطبوعات همراه سيدشهيد بود، ميگويد: مسئولين صدا و سيما در آن زمان بارها مرتضي را از ساختن و پيگيري ساخت روايت فتح بر حذر ميداشتند. براي نمونه محمد هاشمي رئيس وقت صدا و سيما به سيد گفته بود كه اكنون دوره سازندگي است، چرا جنگ را فراموش نميكني؟ مرتضي هم پاسخ داده بود كه امر حضرت آقا است و بايد اين برنامهها را ادامه بدهم. اين حرف البته با پاسخ بي ادبانه هاشمي نسبت به شأن و جايگاه رهبري مواجه شده بود كه نقلش در اين نوشته صحيح نيست. ميرشكاك در ادامه به ماجراي مفقود شدن راشهاي روايت فتح در صداوسيما اشاره ميكند و ميگويد: «جالب اينكه بعد از يك هفته آرشيو و راشهاي روايت فتح در صدا و سيما مفقود ميشود.» اين ماجرا از سوي كسان ديگري مانند سعيد قاسمي و ديگر دوستان مستندساز مرتضي نيز تاييد شده بود.


تاسيس "موسسهي فرهنگي روايت فتح" هم به فرمان
مقام معظم رهبري اواخر سال 1370 صورت گرفته بود تا به كار فيلمسازي دربارهي دفاع مقدس بپردازد و تهيهي مجموعهي روايت فتح را كه بعد از پذيرش قطعنامه رها شده بود، ادامه دهد. شهيد آويني و گروه فيلمبرداران روايت فتح، بعد از اين بود كه سفر به مناطق جنگي را از سر گرفتند و طي مدتي كمتر از يك سال كار تهيهي شش برنامه از مجموعهي ده قسمتي "شهري در آسمان" را به پايان رساندند ومقدمات تهيهي مجموعههاي ديگري را دربارهي آبادان، سوسنگرد، هويزه و فكه تدارك ديدند. شهري در آسمان كه به واقعهي محاصره، سقوط و باز پسگيري خرمشهر ميپرداخت در ماههاي آخر حيات زميني شهيد آويني از تلويزيون پخش شد، اما برنامهي وي براي تكميل اين مجموعه و ساختن مجموعههاي ديگر با شهادتش در روز جمعه بيستم فروردين 1372 در قتلگاه فكه ناتمام ماند.سابقه مرتضي در تلويزيون بسيار بيشتر از اينها بود. او از سال 58 و 59 بيش از يكصد فيلم ساخته بود كه بعضي عناوين مهم آنها عبارتند از: مجموعه«خان گزيدهها»، مجموعه «شش روز در تركمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقيقت»، «گمگشتگان ديار فراموشي(بشاگرد)»، مجموعه «روايت فتح» و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نيز مشاور هنري و سرپرست مونتاژ بود. محمد هاشمي، از ۱۳۶۳ تا ۱۳۷۳ يعني مصادف با اوج فعاليت سيدمرتضي آويني با تلويزيون، رياست سازمان صدا و سيما را برعهده داشت، اما همراه خوبي براي اين فعاليتها نبود.



ماجراي خنجر و شقايق
پس از تمام شدن جنگ افرادي كه زندگيشان با جنگ تعريف ميشد، حالا بايد از زندگيشان تعريف جديدي ميكردند. بخشي از تيم سيدمرتضي، به اين نتيجه ميرسند كه با پتانسيل موجود فيلمسازي ميشود در زمينه صدور انقلاب كار كرد و به اين ترتيب مجموعه هايي مانند «نسيم حيات» درباره حزبا... لبنان ساخته شد. اما بالاخره مرتضي اين قبيل كارها را تعطيل كرد و به حوزه هنري پيوست. اما در آنجا نيز با اينكه غلبه با كار مطبوعاتي بود در ادامه همين انديشه، مستندي مانند «خنجر و شقايق» توليد شد و البته هيچگاه پخش نشد.
كارهايي كه در واحد تلويزيوني حوزه شروع شد، به طور رايگان براي پخش به تلويزيون ميرفت. و محمد هاشمي موضع نشان ميداد و مثلا كارهايي كه به نظرش بد ميرسيد، برميگرداند. اين قضيه بيش از همه به اتوريته تلويزيون در دوران محمد هاشمي به عنوان برادر رئيس جمهور وقت بازمي گشت.محمدعلي زم، رياست وقت حوزه هنري اما براي پخش مجموعه «خنجر و شقايق» محصول مشترك نادر طالبزاده و سيدمرتضي آويني نامه زد اما تلويزيون اين برنامه را پخش نكرد. اما چون پاسخهاي منفي حوزه هنري حديث مكرر شده بود، آقاي زم كوتاه نيامد و نامهاي به دفتر رهبري نوشت و به اين رفتار تلويزيون اعتراض كرد.


همايون فر دوست و همكار شهيد آويني، مواجهه تلويزيون با اين رفتار حوزه هنري را به اين شكل تشريح ميكند: «جريان حاكم بر تلويزيون كه در اوج قدرت بود و نميخواست با آقاي زم مقابله كند، در موضعي سياسي سعي كرد آويني را تنبيه كند چون آن زمان وي مسئول رسمي واحد تلويزيوني حوزه هنري بود. كار به جايي رسيد كه جمعي از بچههاي قديميتر جهاد تلويزيون را كه نسبت كمتري با كارهاي جنگ و روايت فتح داشتند تحريك كردند تا طي نامهاي اعلام كنند اساساً آويني هيچ نسبتي با روايت فتح نداشته و مجموعه روايت فتح را ما ساختهايم و آويني كارهاي نبوده است!»
وي در ادامه ميگويد: «اينها كساني بودند كه در جنگ و ساختن كارهايي مربوط به آن حضور فعالي نداشتند و اگر هم حاضر بودند كاري كنند، نميخواستند در سايه آويني باشند و بيشترشان رفتند. كار تلويزيوني جهاد زير نظر آويني بود و او هم چيزي غير از جنگ نميساخت. آنقدر فاصله حرفهاي بين كارهاي آويني و چيزهايي كه آنها سعي ميكردند بسازند، زياد بود كه نميشد اصلاً با هم مقايسه كرد. شايد به همين خاطر سعي كردند از آويني انتقام بگيرند. شايد تلويزيون هم قولهايي به آنها داده بود. طيفي كه معتقد بودند بايد گفت مرتضي در روايت فتح كارهاي نيست، هنوز هم نظرشان عوض نشدهاست. اين دو جريان موازي هم بودند و يك كار انجام ميدادند ولي ظاهراً ارتباطي با هم نداشتند. جرياني كه شكل گرفته بود و جريان مطبوعاتي كه عليه آويني فعاليت ميكرد، كارشان حذف سيدمرتضي آويني از فضاي فرهنگي و هنري كشور بود. شعارشان هم اين بود: "خانه نشين كردن مرتضي آويني".»




ماجراهاي حوزه هنري و نسبت زم و آويني
آذرماه سال 69 مرتضي آويني سردبير سوره شد. اما دو سه ماه نميگذرد كه محمدعلي زم كه تحت فشار مطالبات سيدمحمدآويني سوره را به مرتضي آويني تحويل داده بود، مديريت بخشهاي ديگري از حوزه هنري را نيز به سيدمرتضي تحويل ميدهد. او مسئول واحد تلويزيوني سوره شد و بعدها وارد شوراي فيلمنامه و توليد هم شد و بهتدريج سايه اش بر همه بخشهاي فيلم حوزه هنري گسترده شد. توانايي بالاي او در انجام دادن چندكار در كنار هم از چشم هيچكس از دوستانش پنهان نمانده بود؛ چيزي كه پس از مرگش بيش از همه عيان شد و حتي رهبر انقلاب هم در ديدار خانواده به آن اشاره داشتند: «نبايد بگذارند كه كارهاي ايشان زمين بماند. اين كارها، كارهاي باارزشي بود. ايشان معلوم ميشود ظرفيت خيلي بالايي داشتند كه اينقدر كار و اينهمه را بهخوبي انجام ميدادند.»


حوزه هنري در شرايطي قرار داشت كه از سوي بچه مسلمانها بايكوت شده بود. يكبار آقاي زم، مخملباف را به گروهي 25 نفره كه استعفا دادند و رفتند ترجيح داد و پس از آن نيز بسياري از آنجا رفته بودند و با آنجا قهر بودند. اما با آمدن آويني جان تازه اي بخشيده شد و روحي تازه اي در كالبد حوزه دميده شد.
همايونفر درباره انتخاب مرتضي براي اين سمت ميگويد: «شايد اگر بخواهيم سوءتفاهم ايجاد كنيم بايد بگوييم كه آقاي زم ميخواست پشت آويني سنگر بگيرد، كسي نتواند به او حمله كند كه شما ضدانقلاب شدهايد و روشنفكر شدهايد و...! و جنجالي ترين اتفاق اين دوره ماجراي فيلم عروس بود.»

«هيچ كس نميتواند ادعا كند كه خط مشي و سياستگذاري ماهنامه «سوره» و يا «واحد تلويزيوني حوزه هنري» را كه مسئوليت آن هم بر عهده «مرتضي آويني» بود، توسط «محمدعلي زم» تعيين ميشد. اساسا يك دهه زمان لازم بود تا بر همه مسلم شود كه فاصله فكري ميان «محمدعلي زم» و «مرتضي آويني» چقدر حيرتانگيز است. آنها هيچ نسبت فكري يا معنوي با هم نداشتند بلكه «زم» از «آويني» يك مجله پرمخاطب ميخواست كه جايش را در جامعه مطبوعاتي كشور بازكند و بازوي رسانهاي پرتواني باشد براي «حوزه هنري» كه اين مقصودش برآورده شده بود. از واحد «تلويزيوني» هم خروجيهاي پرمخاطبي را طلب ميكرد كه به اين سقف از مطالباتش هم رسيده بود. «زم» هيچگاه سوابق هنري و فرهنگي هم عرض با آويني نداشت تا بر او خرده بگيريم كه سلايق فرهنگي و ديدگاههاي هنرياش با آويني در تضاد بوده و مجال كار را از آويني گرفته است. درست به همين دليل است كه آقاي «زم» در اولين مصاحبه خود پس از شهادت سيد مرتضي آويني، با جسارت و بدون پرده پوشي ( و شايد از سر سادگي)ميگويد: من با ديدن حضور مقام معظم رهبري در تشييع جنازه شهيد آويني، به «معرفت جديدي» نسبت به ايشان دست پيدا كردم.» (در نسبت آويني و زم، فارس)همايونفر اينگونه ادامه ميدهد كه: «فشارهايي به مرتضي آمد كه شايد معنياش اين بود كه «ديگر در سوره نمان!» همه حوزه هنري آن روز هم سوره بود و واحد سينمايي و تلويزيوني. بخشهاي ديگر كه اصلاً حرفي براي گفتن نداشتند. همه اينها به طور همزمان براي آويني پيش آمد. مرتضي بار سنگيني را بر دوش مي كشيد. فشارها، حملات مربوط به سوره، تبليغات مطبوعاتي، جريان تلويزيون و... همه اينها فشارهايي بود كه بر او تحميل ميشد.»



انتقاد از ريل گذاري غلط سينماي كشور
درگيري مرتضي از سوي ديگر با مديران و سياستگذاران سينمايي كشور بود. سيد محمدبهشتي به عنوان سياستگذار و رياست فارابي بيش از همه محل خطاب او بود. اين سياستها زير نظر محمد خاتمي اجرايي ميشد. انتقاد او به سياستهاي ادبي و يا سخنان وزير ارشاد وقت از ديگر موارد مورد اشاره او بوده است. يك انتقاد عام همين بود كه ميرشكاك نيز بدان اشاره دارد:« در دوره آقاي خاتمي چه در وزارت ارشاد و چه بعدها در دولت، حمايت از روشنفكران به غايت رسيد. مرتضي ميگفت همانقدر كه از آنها حمايت ميكنيد از بچههاي انقلاب هم حمايت كنيد.» اما مبناي انتقادها به سياست سينمايي كشور چه بود؟ او معتقد بود ما پيش از انقلاب دو گونه سينمايي داشتيم؛ يكي سينماي مبتذل تجاري مشهور به فيلم فارسي و ديگري سينماي روشنفكري كه ادعاي متفكرانه بودن دارد اما اصلا نميداند سينما چيست و مخاطب ندارد و فكر ميكند سينما يعني همين ديالوگهاي متفكرانه! حال آنكه سينما يعني قصه و گرههاي دراماتيك و كنش و واكنش داستاني. آويني فيلمي كه مخاطب ندارد، را سينما نميدانست.


در اين ميان اما او معتقد بود توجه مديران سينمايي كشور به تاركفسكي و سينماي روشنفكرانه و حتي به اصطلاح متفكر و معنوي، باعث شده كه جريان سينمايي دوم پيش از انقلاب در دوران پس از انقلاب ادامه حيات دهد. او مصاديق اين را در فيلم هايي مانند هامون و نار و ني بر ميشمرد. نظر آويني به هيچكاك برهمين مبنا صورت گرفت.
او در مقاله "سينما و مردم" با انتقاد از سياستهاي سينمايي كشور مينويسد: « سينماي "متفكر " ايران - با فرض آنكه چنين تعبيري روا باشد، كه نيست - موجود ناقص الخلقه اي است كه سري بزرگ دارد و پاهايي مبتلا به نرمي استخوان، حال آنكه اصلا اين تعبير در اين مقام مصداق ندارد. كدام تفكر ؟ اشتباهات بسياري رخ داده است تا كار به ابداع چنين تعبيري كشيده است نخستين اشتباه آن است كه منتقدان و سياستگذاران سينماي ايران فيلمها را تنها از لحاظ مضامين ظاهري نقد ميكنند نه از لحاظ فن و تكنيك، و اصلا در ايران در حيطه همه هنرها آنچه رواج دارد همين است : نقد ظاهري مضامين و نه تكنيك … و مثلا ميگويند : فيلمهاي تاركوفسكي و پاراجانف داراي " مضاميني ديني " هستند و اگر با آن نگاه كه آنها به سينما مينگرند بنگريم، به راستي هم اينچنين است، و حال آنكه اگر از لحاظ كيفيت رابطه اي كه بين فيلم و تماشاگر وجود دارد به اين فيلمها نگاه كنيم، خواهيم ديد كه اصلا توجه به تاركوفسكي و پاراجانف - و به طور كلي سينماي جشنوارهاي - ناشي از عدم معرفت نسبت به سينما به عنوان يك رسانه نافذ، تأثير گذار و همه گير است - و البته خواهم گفت كه رد بحث از فن و تكنيك هم باز همين اشتباه تكرار ميشود و رابطه بين فيلم و تماشاگر مورد غفلت قرار ميگيرد.» از آنجا كه سيد محمد بهشتي با حمايت كسي مانند ميرحسين موسوي در تمام اين سالها سياستگذاري سينماي ايران را برعهده داشت، سيد مرتضي آويني در ادامه به هشت سال تجربه پس از انقلاب در بهادادن به اين سينما اشاره ميكند و مينويسد: «در اينجا در ميان عموم منقدان و سياستگذاران، سينما چون يك فعاليت جنبي متعلق به قشري خاص از نخبگان جامعه نگريسته ميشود. آنها صراحتا چنين اذعان ميدارند كه "اين مردم سينما رو، مخاطب واقعي سينماي ايران نيستند و بايد در جست و جوي تماشاگر ديگري بود كه ذائقه اش به طعم فيلم فارسي عادت نكرده باشد. " هشت سال تجربه كافي است براي آنكه كذب اين گفتهها بر ملا شود … و به راستي اگر اين فرض اوليه را بپذيريم كه سينما بايد در جست و جوي مخاطب ديگري باشد، جاي سؤال اينجاست كه مگر آن مخاطب مطلوب را چه كسي جز همين سينما بايد پرورش دهد؟
سرويس فرهنگ و انديشه - گزارش ويژه 9 دي

 

«شهيد آويني» و خانواده

در مورد مساله خانوادگي‌شان ما زياد تو زندگي خانوادگي‌شان نبوديم هر از گاهي مي‌رفتيم و سلام وعلیکي داشتيم منتهي يادم مي‌ايد اگر ايشان يك غذاي خوشمزه‌اي يا شيريني يا شكلاتي به تناسبي، جشني ، عروسي بود و چيزي به اياشن مي‌دادند شيريني كه برمي‌داشتند ميل نمي‌كردند. به ميزبان مي‌گفتند كه من مي‌توانم يك دانه ديگر بردارم و آن شخص با كمال ميل مي‌گفت برداريد. مي‌گفت من اين برمي‌دارم كه با خانمم و بچه‌هايم ميل كنم. اين خيلي عجيب بود كه مثلا حتي يك شيريني يا شكلاتي هم داشت مي‌بردند تو خانه كه در اين شيريني اندك و خوشمزگي اندك هم، خانواده‌اش سهيم باشند و به ما توصيه مي‌كردند كه اين خيلي موثر است كه آدم شيريني‌هاي زندگي‌اش راشاديهاي زندگي‌اش را سعي كند، باخانواده‌اش تقسيم كند، فقط فكر خودش نباشد. مي‌گفت در ايجاد مودت بين زن و شوهر موثر است و يك چيز ديگر كه ميگفتند خيلي موثر است خواندن نماز جماعت با خانواده‌ است. مي‌گفت خيلي در ايجاد الفت بين اعضاي خانواده موثر است،غير از آنكه روحيه عبادي هم حفظ مي‌شود.
براي من خيلي جالب بود كه بدانم رابطه آقا مرتضي با بچه‌هايش چگونه است. مي‌گفت كه بچه‌هاي من حرفم را نمي‌خوانند. مي‌گفتم يعني چه، اختلاف سني آقامرتضي با بچه‌هايش زياد بود.
مي‌گفت وقتي من سجاد را دعوا مي‌كنم و يك تشري مي‌زنم خودم خنده‌ام مي گيرد، بعد سجاد تحويل نمي‌گيرد. مي‌گفت علت آن، رفتار خودم است. من خودم نمي‌توانم از خودم چنين تصويري بدهم كه من يك چيزي مي‌گويم حتما بايد گوش كنيد.
يك روز ديگر ما با هم در مجله قرار داشتيم مقداري دير آمد. من پرسيدم چي شد؟ گفت كه سجاد را تنهايي فرستادم مدرسه. خودم هم دنبالش رفتم ببينم چه طوري مي‌رود و خيلي لذت برده بود كه مردانه از خيابان گذر كرده و يا من يك بار سوال كردم كه شما شبها اينقدر دير به منزل مي‌رويد آيا اعتراضي به شما نمي‌شود گفت نه! خانمم عادت كرده و درجريان قضاياست و اين طوري نيست كه منفك باشد و هر كسي كار خودش راانجام بدهد.

 

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و  بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌کردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های45-50 با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سؤال می‌کردیم با یک حالت خاصی  به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد. تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»... اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این  متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و .... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متأسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود  اوست- اما اگر انسان  خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال 59 به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تأسیس شده بود،  مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند. تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتکت هستم! از سال 58 و 59 تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» - نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» - بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تأملاتی درباره‌ سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.

 

 

پدر «شهيد آويني»:مرتضي‌ را تا ‌زنده‌ بود نمي‌شناختم‌

من‌ فردي‌ بودم‌ كه‌ هميشه‌ كارم‌ در معادن‌ بود و ايشان‌ هميشه‌ دنبال‌ من‌ بودند، سال‌ 1326 كه‌ ايشان‌ به‌ دنيا آمدند در شهر ري‌ من‌ منزل‌ پدرم‌ بودم‌، جايي‌ نداشتم‌، كاري‌ هم‌ نداشتم‌ و در آن‌ دوره‌ نظام‌ وظيفه‌ام‌ را مي‌گذراندم‌.
سابقاً در چنين‌ خانه‌هايي‌ همه اهل‌ فاميل‌ جمع‌ مي‌شدند. منتقل‌ شدم‌ به‌ سازمان‌ برنامه‌ و به آنجا رفتم‌ به‌ شركت‌ سهامي‌ كل‌ معادن‌، در اين‌ شركت‌ كم‌كم‌ كارهاي‌ معادن‌، كه‌ باعث‌ مي‌شد من‌ به‌ شهرستان‌ها بروم‌ شروع‌ شد و من‌ در آن‌ سالها با مرتضي‌ در معادن‌ بودم‌.
ايشان‌ از سال‌ 1333 كه‌‌ به‌ معادن‌ خمين‌ رفتم‌، معادن‌ سرب‌ و روي‌ خمين‌ كلاس‌ اول‌ دبستان‌ در آن‌ جا مرتضي‌ را نام‌نويسي‌ كرديم‌، در خمين‌ شاگرد اول‌ بود و شاگرد خوبي‌ هم‌ بود؛ حتي‌ يك‌ روزي‌ آمد و ديديم‌ گريه‌ مي‌كند پرسيديم‌ چرا گريه‌ مي‌كني‌؟ گفت‌ براي‌ اينكه‌ به‌ من‌ 20 داده‌اند و به‌ يكي‌ ديگر هم‌ 20‌ داده‌اند، رفته‌ بود و به‌ معلم‌ گفته‌ بود و او هم‌ جواب‌ داده‌ بود كه‌ من‌ به‌ تو 25 كه‌ نمي‌توانم‌ بدهم‌. البته‌ مرتضي‌ قبل‌ از اينكه‌ به‌ مدرسه‌ برود در منزل‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را ياد گرفته‌ بود حتي‌ وقتي‌ كلاس‌ اول‌ بود روزنامه‌ مي‌خواند. ما تا دو سال‌ خمين‌ بوديم‌ ولي‌ سال‌ 35 به‌ يك‌ معدن‌ ديگري‌ رفتيم‌ معدن‌ مسي‌ بود كه‌ نزديك‌ شهرستان‌ ميانه‌ بود، كوه‌ بود و مدرسه‌اي‌ نبود كه‌ من‌ مرتضي‌ را در آن‌ نام‌نويسي‌ كنم‌ من‌ رفتم‌ و از آموزش‌ و پرورش‌ زنجان‌ اجازه‌ گرفتم‌ تا بتونم‌ اين‌ را و آن‌ فرزند دوّمم‌ كه‌ در حال‌ حاضر در آمريكا استاد دانشگاه‌ است‌ اين‌ها را بگذارم‌ درس‌ بخوانند. يك‌ مدرسه‌ داير كردم‌ كه‌ خودم‌ در آن‌ تدريس‌ مي‌كردم‌ و رئيس‌ حسابداري‌ آنجا درس‌ مي‌داد. اين‌ مدرسه‌ چهار كلاسه‌ بود كه‌ در آخر 6 كلاسه‌ شد، وقتي‌ مرتضي‌ به‌ كلاس‌ چهارم‌ رفت‌ از وجود خود او هم‌ براي‌ تدريس‌ كلاس‌ اوّلي‌ها استفاده مي شد. بعد به‌ كرمان‌ رفتيم‌ و در يك‌ دبيرستان‌ در كرمان‌ شروع‌ كردند به‌ تحصيل‌ كردن.‌ دبيرستان‌ را در كرمان‌ بودند تا سال‌ دهم‌ دبيرستان‌ كه‌ به‌ مدرسه‌هاي‌ ملّي‌ تهران‌ آمدند.
مرتضي‌ رشته‌اش‌ رياضي‌ بود، يك‌ روز كارت‌ كنكوري‌ دستش‌ بود. به‌ او گفتم‌ مگر نمي‌خواهي‌ در كنكور شركت‌ كني‌! گفت‌ كارتم‌ را پاره‌ كردم‌، گفتم‌ اِ چرا؟ گفت‌: رشته‌ رياضي‌ را دوست‌ ندارم‌. بعد رفت‌ در هنرهاي‌ زيبا در كلاس‌ طراحي‌ نشست‌ و بعد كنكور طراحي‌ داد و در آنجا شاگرد اول‌ شد. تا سال‌ 1355 تقريباً.
در كودكي‌ يادم‌ هست‌ وقتي‌ مهمانهاي‌ خارجي‌ براي‌ من‌ مي‌آمدند مي‌رفت‌ و با آنها شروع‌ مي‌كرد به‌ صحبت‌ كردن‌ و به‌هيچ‌ وجه‌ گوشه‌گير نبود.
خدمت‌ نظام‌ وظيفه‌اش‌ را در نيروي‌ هوايي‌ انجام‌ داد.

***

به‌ نقاشي‌ خيلي‌ علاقه‌ داشت‌ در همان‌ سالهايي‌ كه‌ در كرمان‌ بوديم‌ معلم‌ نقاشي‌ داشت‌؛ به‌ نويسندگي‌ هم‌ خيلي‌ علاقه‌ داشت‌ و خيلي‌ چيزها مي‌نوشت‌. حتي‌ يك‌ كتابي‌ قبل‌ از انقلاب‌ نوشته‌ بود كه‌ اسم‌ عجيبي‌ داشت‌ يادم‌ نيست‌ يك‌ چيزي‌ شبيه‌ "نه‌ از خود.... " موضوع‌اش‌ يك‌ چيزي‌ بود در مورد ناراحتي‌ مردم‌ و فقر و تنگدستي‌ و... بود. البته‌ بعضي‌ از نسخه‌هاي‌ اين‌ كتاب‌ هم‌ بود كه‌ تكثير شده‌ بود اما الان‌ در دسترس‌ نيست‌.
يادم‌ هست‌ از همان‌ زماني‌ كه‌ به‌ دانشكده‌ مي‌رفت‌ در مورد اين‌ موضوعات‌ حساس‌ بود. يك‌ روز زمستان‌ وقتي‌ از دانشكده‌ به‌ خانه‌ آمده‌ بود ديدم‌ پالتويش‌ همراهش‌ نيست‌. پرسيدم‌ پالتويت‌ كجاست‌؟ گفت‌: دادم‌ به‌ كسي‌. از اين‌ كارها زياد مي‌كرد.

***

بعد از انقلاب‌ مرتضي‌ را خيلي‌ كم‌ مي‌ديدم.‌ پس‌ از مدتي‌ هم‌ كه‌ همخانه‌ شديم‌ با اين‌ حال‌ باز بيشتر در مسافرت‌ و سفر جبهه‌ بود، مواردي‌ هم‌ كه‌ در منزل‌ بود خيلي‌ كم‌ در مورد كارش‌ صحبت‌ مي‌كرد، مسائل‌ جبهه‌ را براي‌ ما تعريف‌ مي‌كرد. فقط‌ يكي‌ دو بار در مورد دوستان‌ و همكاران‌ رفقايش‌ كه‌ در كنارش‌ در جبهه‌ به‌ شهادت‌ رسيده‌ بودند تعريف‌ كرد. يا مثلاً مي‌گفت‌ دوربينمان را در اهواز جايي‌ گذاشته‌ بوديم‌ به‌ امانت‌ ، وقتي‌ برگشتيم‌ ديديم‌ فيلم‌ روي‌ آن‌ پاك‌ شده‌ است‌ و همين‌.
در مورد مشكلات‌ كارش‌ هيچ‌وقت‌ حرف‌ نمي‌زد يعني‌ اصلاً مشكل‌ احساس‌ نمي‌كرد.
مشكل‌ها را ، همه‌ را خرد مي‌كرد. اما هميشه‌ نگران‌ وضع‌ مملكت‌ بود اما در عين‌ حال‌ خوشحال‌ هم‌ بود به‌ خاطر اين‌ كه‌ انقلاب‌ شده‌ و....

***

سال‌هاي‌ آخر خيلي‌ كم‌ خواب‌ بود و سه‌ چهار ساعت‌ بيشتر نمي‌خوابيد و همه‌اش‌ در حال‌ نوشتن‌ بود. ما خيلي‌ كم‌ او را مي‌ديديم.‌ در اين‌ سالهاي‌ آخر وقتي‌ متوجه‌ آمدنش‌ مي‌شدم‌ كه‌ جمعه‌ها مي‌آمد و صدايم‌ مي‌كرد كه‌: "بابا نماز جمعه‌ نمي‌روي‌؟ " من‌ هم‌ مي‌گفتم‌ چرا نمي‌روم‌.
من‌ مرتضي را تا آن‌ زمان‌ كه‌ زنده‌ بود نمي‌شناختم‌

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : یک شنبه 21 تير 1394برچسب:, | 1:18 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

 

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : یک شنبه 14 تير 1394برچسب:, | 14:43 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

چهل حدیث از کلمات امیرالمومنین امام علی (أربعون حدیث من کلمات امیرالمومنین)  

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

 

1 - خیر پنهانى و کتمان گرفتارى:

 

مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَإِخْفاءُ الْعَمَلِ وَالصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا وَکِتْمانُ الْمَصائِبِ.

از گنج هاى بهشت; نیکى کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاری ها [یعنى عدم شکایت از آنها] است.

 

  

2 - ویژگى هاى زاهد:

 

أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَلَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.

زاهد در دنیا کسى است که حرام بر صبرش غلبه نکند، و حلال از شکرش باز ندارد.

 

  

3 - تعادل در جذب و طرد افراد:

 

أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَأَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.

با دوستت آرام بیا، بسا که روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزى دوستت شود.

  

 

4 - بهاى هر کس:

 

قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ.

ارزش هر کسى آن چیزى است که نیکو انجام دهد.

  

 

5 - فقیه کامل:

 

اَلا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقیهِ حَقَّ الْفَقیهِ؟ مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَلَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَلَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ وَلَمْ یَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَلا خَیْرَ فى عِبادَة لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ. وَلاخَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَکُّرٌ. وَلا خَیْرَ فى قِراءَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ.

آیا شما را از فقیه کامل، خبر ندهم؟ آن که به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نومید نسازد، و از مکر خدایشان آسوده نکند، و از قرآن رو به چیز دیگر نکنـد، و خیـرى در عبـادت بدون تفقّه نیست، و خیـرى در علم بدون تفکّر نیست، و خیرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نیست.

  

 

6 - خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس:

 

إِنَّما أَخْشى عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الْاَمَلِ وَاتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الْاَمَلِ فَیُنْسِى الاْخِرَةَ وَأَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.

همانا بر شما از دو چیز مى ترسم: درازى آرزو و پیروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پیروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.

  

 

7 - مرز دوستى:

 

لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقًا فَتَعْدی صَدیقَکَ.

با دشمنِ دوستت دوست مشو که [با این کار] با دوستت دشمنى میکنى.

  

 

8 - اقسام صبر:

 

أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصیبَةِ، وَالصَّبْرُ عَلَى الطّاعَةِ، وَالصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِیَةِ.

صبر بر سه گونه است: صبر بر مصیبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترک] معصیت.

  

 

9 - تنگدستى مقدَّر:

 

مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فی ذاتِ یَدِهِ، فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً؛ وَمَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فی ذاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.

هر که تنگدست شد و نپنداشت که این از لطف خدا به اوست، یک آرزو را ضایع کرده؛ و هر که وسعت در مال یافت و نپنداشت که این یک غافلگیرى از سوى خداست، در جاى ترسناکى آسوده مانده است.

  

 

10 - عزّت، نه ذلّت:

 

اَلْمَنِیَّةُ وَلاَ الدَّنِیَّةُ وَالتَّجَلُّدُ وَلاَ التَّبَلُّدُ وَالدَّهْرُ یَوْمانِ: فَیَوْمٌ لَكَ وَ یَوْمٌ عَلَیْكَ فَإِذا کانَ لَكَ فَلا تَبْطَرْ، وَإِذا کانَ عَلَیْكَ فَلا تَحْزَنْ فَبِکِلَیْهِما سَتُخْتَبَرُ.

مردن نه خوار شدن! و بى باکى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور، که به هر دوى آن آزمایش شوى.

 

  

11 - طلب خیر:

 

ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَلا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.

هر که خیر جوید سرگردان نشود، و کسى که مشورت نماید پشیمان نگردد.

  

 

12 - وطن دوستى:

 

عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.

شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.

  

 

13 - سه شعبه علوم لازم:

 

أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلْاَدْیانِ، وَالطِّبُّ لِلْاَبْدانِ، وَالنَّحْوُ لِلِّسانِ.

دانش سه قسم است: فقه براى دین، و پزشکى براى تن، و نحو براى زبان.

  

 

14 - سخن عالمانه:

 

تَکَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَیَّنَ أَقْدارُکُمْ.

عالمانه سخن گویید تا قدر شما روشن گردد.

  

 

15 - منع تلقین منفى:

 

لا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِفَقْر وَلا طُولِ عُمْر.

فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقین نکن.

  

 

16 - حرمت مؤمن:

 

سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَقِتالُهُ کُفْرٌ وَحُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ.

دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگیدن با او کفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.

  

 

17 - فقر جانکاه:

 

أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الْاَکْبَرُ، وَقِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَهُوَ نِصْفُ الْعَیْشِ.

فقر و ندارى بزرگترین مرگ است! و عائله کم یکى از دو توانگرى است، که آن نیمى از خوشى است.

  

 

18 - دو پدیده خطرناک:

 

أَهْلَكَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَطَلَبُ الْفَخْرِ.

دو چیز مردم را هلاک کرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.

  

 

19- سه ظالم:

 

أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَالمُعینُ عَلَیْهِ وَالرّاضِىُ بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَةٌ.

شخص ستمکار و کمک کننده بر ظلم و آن که راضى به ظلم است، هر سه با هم شریکانند.

  

 

20 - صبر جمیل:

 

أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصیبَةِ حَسَنٌ جَمیلٌ، وَأَحْسَنُ مِنْ ذلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْكَ.

صبر بر دو قسم است: صبر بر مصیبت که نیکو و زیباست، و بهتر از آن صبر بر چیزى است که خداوند آن را حرام گردانیده است.

  

 

21 - اداى امانت:

 

أَدُّوا الْاَمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الْاَنْبیاءِ.

امانت را بپردازید گرچه به کشنده فرزندان پیغمبران باشد.

 



 

 

 

 
نویسنده :
تاریخ:دوشنبه 22 آبان 1391-03:17 ق.ظ

چهل حدیث از کلمات امیرالمومنین امام علی (أربعون حدیث من کلمات امیرالمومنین) 2

 

 

22 - پرهیز از شهرت طلبى:

 

قالَ(علیه السلام) لِکُمَیْلِ بْنِ زِیاد: رُوَیْدَکَ لاتَشْهَرْ؛ وَأَخْفِ شَخْصَکَ لا تُذْکَرْ؛ تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَاصْمُتْ تَسْلَمْ؛ لا عَلَیْكَ إِذا عَرَّفَكَ دینَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا یَعْرِفُونَكَ.

آرام باش، خود را شهره مساز؛ خود را نهان دار که شناخته نشوى؛ یاد گیر تا بدانى؛ خموش باش تا سالم بمانى.

بر تو هیچ باکى نیست، آن گاه که خدا دینش را به تو فهمانید، که نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (یعنى، گمنام زندگى کنى).

  

 

23 - عذاب شش گروه:

 

إِنَّ اللّهَ یُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبیَّةِ وَ الدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ وَ الْاُمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِیانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.

خداوند شش کس را به شش خصلت عذاب کند: عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تکبّر، و فرمانروایان را به جور، و فقیهان را به حسد، و تجّار را به خیانت، و روستایى را به جهالت.

  

 

24 - ارکان ایمان:

 

أَلْاِیمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلِ عَلَى اللّهِ، وَالتَّفْویضِ إِلَى اللّهِ وَالتَّسْلیمِ لْاَمْرِللّهِ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.

ایمان چهارپایه دارد: توکّل بر خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.

 

  

25 - تربیت اخلاقى:

 

ذَلِّلُوا أَخْلاقَکُمْ بِالْمَحاسِنِ، وَقَوِّدُوها إِلَى الْمَکارِمِ. وَعَوِّدُوا أَنْفُسَکُمُ الْحِلْمَ.

اخلاق خود را رامِ خوبى ها کنید و به بزرگوارى هایشان بکشانید و خود را به بردبارى عادت دهید.

  

 

26 - آسانگیرى بر مردم و دورى از کارهاى پست:

 

لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَعَظِّمُوا أَقْدارَکُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الْاُمُورِ.

نسبت به مردم، زیاد خرده گیرى نکنید، و قدر خود را با کناره گیرى از کارهاى پست بالا برید.

  

 

27 - نگهبانان انسان:

 

کَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَمَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ یَحْفَظُونَهُ أَنْ لا یَتَرَدّى فى بِئْر وَلا یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ وَلا یُصیبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَیْنَهُ وَبَیْنَ أَجَلِهِ.

آدمى را همین دژ بس که کسى از مردم نیست، مگر آن که با او از طرف خدا نگهبان هاست که او را نگه مى دارند که به چاه نیفتد، و دیوار بر سرش نریزد، و درنده اى آسیبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.

  

 

28 - روزگار تباهی ها:

 

یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یُعْرَفُ فیهِ إلاَّ الْماحِلُ وَلا یُظَرَّفُ فیهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَلا یُؤْتَمَنُ فیهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَلا یُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، یَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنَماً وَالصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَالْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَتَعَدِّیًا وذلِكَ یَکُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَمُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَإِمارَةِ الصِّبیانِ.

زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن ارج نیابد، مگر فرد بى عرضه و بى حاصل، و خوش طبع و زیرک دانسته نشود، مگر فاجر، و امین و مورد اعتماد قرار نگیرد، مگر خائن ؛ و به خیانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستکار و امین! در چنین روزگارى، بیت المال را بهره شخصى خود گیرند، و صدقه را زیان به حساب آورند، و صله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسیله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و این وقتى است که زنان، حاکم ؛ و کنیزان، مشاور ؛ و کودکان، فرمانروا باشند!

  

 

29 - زیرکى به هنگام فتنه:

 

کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَلا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.

هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش که نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند.

  

 

30 - اقبال و ادبار دنیا:

 

إذا أَقْبَلَتِ الدُّنیا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَیْرِهِ، وَإِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.

چون دنیا به کسى روى آرد، نیکویى هاى دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبى هایش را برباید.

  

 

31 - ناتوان ترین مردم:

 

أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الْاِخْوانِ، وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.

ناتوانترین مردم کسى است که توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او کسى است که دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.

  

 

32 - فریاد رسى و فرح بخشىِ گرفتار:

 

مِنْ کَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَالتَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ.

از کفّاره گناهان بزرگ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن، و غمگین را آسایش بخشیدن است.

  

 

33 - نشانه کمال عقل:

 

إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.

چون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد.

  

 

34 - رابطه با خدا:

 

مَنْ أَصْلَحَ ما بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَبَیْنَ النّاسِ وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیاهُ. وَمَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.

آن که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح مى کند و آن که کار آخرتِ خود را درست کند، خدا کار دنیاى او را سامان دهد. و آن که او را از خود بر خویشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.

  

 

35 - افراط و تفریط:

 

هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَمُبْغِضٌ قال.

دو تن به خاطر من هلاک شدند: دوستى که اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض ـ مرا ـ در دل کاشت.

 

  

36 - روایت و درایت:

 

إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعایَة لاعَقْلَ رِوایَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ کَثیرٌ، وَرُعاتُهُ قَلیلٌ.

هرگاه حدیثى را شنیدید آن را با دقّت عقلى فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید! که راویان علم بسیارند و رعایت کنندگانِ آن اندک در شمار.

  

 

37 - پاداش تارک گناه:

 

مَا الْمُجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکًا مِنَ الْمَلائِکَةِ.

مُزد جهادگرِ کشته در راه خدا بیشتر نیست از مرد پارسا که ـ معصیت کردن ـ تواند ـ لیکن ـ پارسا ماند و چنان است که گویى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.

  

 

38 - پایان ناگوار گناه:

 

أُذْکُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَبَقاءَ التَّبِعاتِ.

به یاد آرید که لذّتها تمام شدنى است و پایان ناگوار آن بر جاى ماندنى.

  

 

39 - صفت دنیا:

 

فى صِفَةِ الدُّنْیا: تَغُرُّ وَتَضُرُّ وَتَمُرُّ.

در صفت دنیا فرموده است: مى فریبد و زیان مى رساند و مى گذرد.

 

  

40 - دینداران آخر الزّمان:

 

یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یَبْقى فیهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَمِنَ الْاِسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُکّانُها وَعُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الْاَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَإِلَیْهِمْ تَأْوِى الْخَطیئَةُ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فیها.

وَیَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَیْها.

یَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لَاَبْعَثَنَّ عَلى أُولئِکَ فِتْنَةً أَتْرُكَ الْحَلیمَ فیها حَیْرانَ» وَقَدْ فَعَلَ. وَنَحْنُ نَسْتَقیلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.

 

مردم را روزگارى رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد.

آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند.

خداى تعالى فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم که بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنین کرده است، و ما از خدا می خواهیم از لغزش غفلت درگذرد.

  

منبع : http://www.ahadise-shia.blogfa.com/post-67.aspx

 



 

 

 

 
نویسنده :
تاریخ:دوشنبه 15 آبان 1391-03:14 ق.ظ

احادیث امیرالمونین امام علی (چهل حدیث از امام علی) 1

 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

 

1 ـ قالَ الاْمامُ علىّ بن أبی طالِب أمیرُ الْمُؤْمِنینَ (عَلَیْهِ السلام) :

إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَهِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَهِ الْقُرْآنِ، وَعِنْدَ الاْذانِ، وَعِنْدَ نُزُولِ الْغَیْثِ، وَعِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّیْنِ لِلشَّهادَهِ، وَعِنْدَ دَعْوَهِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَیْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ.([1])

 

حضرت امیر المومنین امام علی (علیه السلام) فرمود: پنج موقع را براى دعا و حاجت خواستن غنیمت شمارید:

موقع تلاوت قرآن، موقع اذان، موقع بارش باران، موقع جنگ و جهاد ـ فى سبیل اللّه ـ موقع ناراحتى و آه كشیدن مظلوم. در چنین موقعیت ها مانعى براى استجابت دعا نیست.

 

 

 

2ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَهٌ كَریمَهٌ، وَالاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَالْفِكْرَهُ مِرآهٌ صافِیَهٌ، وَالاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَكَفى بِكَ أَدَباً تَرْكُكَ ما كَرِهْتَهُ مِنْ غَیْرِكَ.([2])

فرمود: علم; ارثیه اى با ارزش، و ادب; زیورى نیكو، و اندیشه; آئینه اى صاف، و پوزش خواستن; هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود. و براى با ادب بودنت همین بس كه آنچه براى خود دوست ندارى، در حقّ دیگران روا نداشته باشى.

 

 

 

3ـ قالَ(علیه السلام): اَلـْحَقُّ جَدیدٌ وَإنْ طالَتِ الاْیّامُ، وَالْباطِلُ مَخْذُولٌ وَإنْ نَصَرَهُ أقْوامٌ.([3])

فرمود: حقّ و حقیقت در تمام حالات جدید و تازه است گر چه مدّتى بر آن گذشته باشد. و باطل همیشه پست و بى اساس است گر چه افراد بسیارى از آن حمایت كنند.

 

 

 

4ـ قالَ(علیه السلام): اَلدُّنْیا تُطْلَبُ لِثَلاثَهِ أشْیاء: اَلْغِنى، وَالْعِزِّ، وَالرّاحَهِ، فَمَنْ زَهِدَ فیها عَزَّ، وَمَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى، وَمَنْ قَلَّ سَعْیُهُ إسْتَراحَ.([4])

فرمود: دنیا و اموال آن، براى سه هدف دنبال مى شود: بى نیازى، عزّت و شوكت، آسایش و آسوده بودن. هر كه زاهد باشد; عزیز و با شخصیّت است، هر كه قانع باشد; بى نیاز و غنى گردد، هر كه كمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد; همیشه آسوده و در آسایش است.

 

 

 

5ـ قالَ(علیه السلام): لَوْ لاَ الدّینُ وَالتُّقى، لَكُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ.([5])

فرمود: چنانچه دین دارى و تقواى الهى نمى بود، هر آینه سیاستمدارترین افراد بودم ـ ولى دین و تقوا مانع سیاست بازى مى شود.

 

 

 

6ـ قالَ(علیه السلام): اَلْمُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ، وَالْعِلْمُ حاكِمٌ عَلَیْهِمْ، وَحَسْبُكَ مِنَ الْعِلْمِ أنْ تَخْشَى اللّهَ، وَحَسْبُكَ مِنَ الْجَهْلِ أنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِكَ.([6])

فرمود: ملوك بر مردم حاكم هستند و علم بر تمامى ایشان حاكم خواهد بود، تو را در علم كافى است كه از خداوند ترسناك باشى; و به دانش و علم خود بالیدن، بهترین نشانه نادانى است.

 

 

 

7ـ قالَ(علیه السلام): ما مِنْ یَوْم یَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَم إلاّ قالَ لَهُ ذلِكَ الْیَوْمُ: یَابْنَ آدَم أنَا یَوُمٌ جَدیدٌ وَأناَ عَلَیْكَ شَهیدٌ. فَقُلْ فیَّ خَیْراً، وَاعْمَلْ فیَّ خَیْرَاً، أشْهَدُ لَكَ بِهِ فِى الْقِیامَهِ، فَإنَّكَ لَنْ تَرانى بَعْدَهُ أبَداً.([7])

فرمود: هر روزى كه بر انسان وارد شود، گوید: من روز جدیدى هستم، من بر اعمال و گفتار تو شاهد مى باشم. سعى كن سخن خوب و مفید بگوئى، كار خوب و نیك انجام دهى. من در روز قیامت شاهد اعمال و گفتار تو خواهم بود. و بدان امروز كه پایان یابد دیگر مرا نخواهى دید و قابل جبران نیست.

 

 

 

8ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْمَرَضِ یُصیبُ الصَبیَّ، كَفّارَهٌ لِوالِدَیْهِ.([8])

فرمود: مریضى كودك، كفّاره گناهان پدر و مادرش مى باشد.

 

 

 

9ـ قالَ(علیه السلام): الزَّبیبُ یَشُدُّ الْقَلْبِ، وَیُذْهِبُ بِالْمَرَضِ، وَیُطْفِىءُ الْحَرارَهَ، وَیُطیِّبُ النَّفْسَ.([9])

فرمود: خوردن مَویز ـ كشمش سیاه ـ قلب را تقویت، مرض ها را برطرف، و حرارت بدن را خاموش، و روان را پاك مى گرداند.

 

 

 

10ـ قالَ(علیه السلام): أطْعِمُوا صِبْیانَكُمُ الرُّمانَ، فَإنَّهُ اَسْرَعُ لاِلْسِنَتِهِمْ.([10])

فرمود: به كودكان خود أنار بخورانید تا زبانشان بهتر و زودتر باز شود.

 

 

 

11ـ قالَ(علیه السلام): أطْرِقُوا أهالیكُمْ فى كُلِّ لَیْلَهِ جُمْعَه بِشَیْء مِنَ الْفاكِهَهِ، كَیْ یَفْرَحُوا بِالْجُمْعَهِ.([11])

فرمود: در هر شب جمعه همراه با مقدارى میوه ـ یا شیرینى،... ـ بر اهل منزل و خانواده خود وارد شوید تا موجب شادمانى آن ها در جمعه گردد.

 

 

 

12ـ قالَ(علیه السلام): كُلُوا ما یَسْقُطُ مِنَ الْخوانِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داء بِإذْنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، لِمَنْ اَرادَ أنْ یَسْتَشْفِیَ بِهِ.([12])

فرمود: آنچه اطراف ظرف غذا و سفره مى ریزد جمع كنید و بخورید، كه همانا هركس آن ها را به قصد شفا میل نماید، به اذن حق تعالى شفاى تمام دردهاى او خواهد شد.

 

 

 

13ـ قالَ(علیه السلام): لا ینبغى للعبد ان یثق بخصلتین: العافیه والغنى، بَیْنا تَراهُ مُعافاً اِذْ سَقُمَ، وَبَیْنا تَراهُ غنیّاً إذِ افْتَقَرَ.([13])

فرمود: سزاوار نیست كه بنده خدا، در دوران زندگى به دو خصوصیّت اعتماد كند و به آن دلبسته باشد: یكى عافیت و تندرستى و دیگرى ثروت و بى نیازى است. زیرا چه بسا در حال صحّت و سلامتى مى باشد ولى ناگهان انواع مریضى ها بر او عارض مى گردد و یا آن كه در موقعیّت و امكانات خوبى است، ناگهان فقیر و بیچاره مى شود، ـ پس بدانیم كه دنیا و تمام امكانات آن بى ارزش و بی وفا خواهد بود و تنها عمل صالح مفید و سودبخش مى باشد.

 

 

 

14ـ قالَ(علیه السلام): لِلْمُرائى ثَلاثُ عَلامات: یَكْسِلُ إذا كانَ وَحْدَهُ، وَیَنْشطُ إذاكانَ فِى النّاسِ، وَیَزیدُ فِى الْعَمَلِ إذا أُثْنِىَ عَلَیْهِ، وَیَنْقُصُ إذا ذُمَّ.([14])

فرمود: براى ریاكار سه نشانه است: در تنهائى كسل و بى حال، در بین مردم سرحال و بانشاط مى باشد. هنگامى كه او را تمجید و تعریف كنند خوب و زیاد كار مى كند و اگر انتقاد شود سُستى و كم كارى مى كند.

 

 

 

15ـ قالَ(علیه السلام): اَوْحَى اللّهُ تَبارَكَ وَتَعالى إلى نَبیٍّ مِنَ الاْنْبیاءِ: قُلْ لِقَوْمِكَ لا یَلْبِسُوا لِباسَ أعْدائى، وَلا یَطْعَمُوا مَطاعِمَ أعْدائى، وَلا یَتَشَكَّلُوا بِمَشاكِلِ أعْدائى، فَیَكُونُوا أعْدائى.([15])

فرمود: خداوند تبارك و تعالى بر یكى از پیامبرانش وحى فرستاد : به امّت خود بگو: لباس دشمنان مرا نپوشند و غذاى دشمنان مرا میل نكنند و هم شكل دشمنان من نگردند، وگرنه ایشان هم دشمن من خواهند بود.

 

 

 

16ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعُقُولُ أئِمَّهُ الأفْكارِ، وَالاْفْكارُ أئِمَّهُ الْقُلُوبِ، وَالْقُلُوبُ أئِمَّهُ الْحَواسِّ، وَالْحَواسُّ أئِمَّهُ الاْعْضاءِ.([16])

فرمود: عقل هر انسانى پیشواى فكر و اندیشه اوست; و فكر پیشواى قلب و درون او خواهد بود; و قلب پیشواى حوّاس پنج گانه مى باشد، و حوّاس پیشواى تمامى اعضاء و جوارح است.

 

 

 

17ـ قالَ(علیه السلام): تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أمیرُهُ، وَاسْتَغِْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَأنْتَ نَظیرُهُ، وَافْتَقِرْ إلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أسیرُهُ.([17])

فرمود: بر هر كه خواهى نیكى و احسان نما، تا رئیس و سرور او گردى; و از هر كه خواهى بى نیازى جوى تا همانند او باشى. و خود را نیازمند هر كه خواهى بدان ـ و از او تقاضاى كمك نما ـ تا اسیر او گردى.

 

 

 

18ـ قالَ(علیه السلام): أعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ، لاِنَّ بِهِ مَعْرِفَهُ الْمَعادِ وَالْمَعاشِ، وَأذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ، لاِنَّ صاحِبَهُ أصَمُّ، أبْكَمٌ، أعْمى، حَیْرانٌ.([18])

فرمود: عزیزترین عزّت ها علم و كمال است، براى این كه شناخت معاد و تأمین معاشِ انسان، به وسیله آن انجام مى پذیرد. و پست ترین ذلّت ها جهل و نادانى است، زیرا كه صاحبش همیشه در كرى و لالى و كورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.

 

 

 

 

19ـ قالَ(علیه السلام): جُلُوسُ ساعَه عِنْدَ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ عِبادَهِ ألْفِ سَنَه، وَالنَّظَرُ إلَى الْعالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ إعْتِكافِ سَنَه فى بَیْتِ اللّهِ، وَزیارَهُ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ سَبْعینَ طَوافاً حَوْلَ الْبَیْتِ، وَأفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ حَجَّه وَ عُمْرَه مَبْرُورَه مَقْبُولَه، وَرَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبْعینَ دَرَجَهً، وَأنْزَلَ اللّهُ عَلَیْهِ الرَّحْمَهَ، وَشَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِكَهُ: أنَّ الْجَنَّهَ وَ جَبَتْ لَهُ.([19])

فرمود: یك ساعت در محضر علماء نشستن ـ كه انسان را به مبدأ و معاد آشنا سازند ـ از هزار سال عبادت نزد خداوند محبوب تر خواهد بود. توجّه و نگاه به عالِم از اعتكاف و یك سال عبادت در خانه خدا بهتر است. زیارت و دیدار علماء، نزد خداوند از هفتاد مرتبه طواف اطراف كعبه محبوب تر خواهد بود، و نیز افضل از هفتاد حجّ و عمره قبول شده ، مى باشد. همچنین خداوند او را هفتاد مرحله ترفیعِ درجه مى دهد و رحمت و بركت خود را بر او نازل مى گرداند، و ملائكه شهادت مى دهند به این كه او اهل بهشت است.

 

 

 

 

20ـ قالَ(علیه السلام): یَا ابْنَ آدَم، لا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِكَ الَّذى لَمْ یَأتِكَ عَلى یَوْمِكَ الَّذى أنْتَ فیهِ، فَإنْ یَكُنْ بَقِیَ مِنْ أجَلِكَ، فَإنَّ اللّهَ فیهِ یَرْزُقُكَ.([20])

فرمود: اى فرزند آدم، غُصّه رزق و آذوقه آن روزى كه در پیش دارى و هنوز نیامده است نخور، زیرا چنانچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزىِ آن روز را هم مى رساند.

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع  :

 

[1] ـ أمالى صدوق : ص 97، بحارالأنوار: ج 90، ص 343، ح 1. [2] ـ أمالى طوسى : ج 1، ص 114 ح 29، بحارالأنوار: ج 1، ص 169، ح 20. [3] ـ وسائل الشّیعه: ج 25، ص 434، ح 32292. [4] ـ وافى: ج 4، ص 402، س 3. [5] ـ أعیان الشّیعه: ج 1، ص 350، بحارالأنوار: ج 41، ص 150، ضمن ح 40. [6] ـ أمالى طوسى: ج 1، ص 55، بحارالأنوار: ج 2، ص 48، ح 7. [7] ـ أمالى صدوق: ص 95، بحارالأنوار: ج 68، ص 181، ح 35. [8] ـ بحار الأنوار: ج 5، ص 317، ح 16، به نقل از ثواب الأعمال. [9] ـ أمالى طوسى : ج 1، ص 372، بحارالأنوار: ج 63، ص 152، ح 5. [10] ـ أمالى طوسى: ج 1، ص 372، بحارالأنوار: ج 63، ص 155، ح 5. [11] ـ عدّه الدّاعى: ص 85، ص 1، بحارالأنوار: ج 101، ص 73، ح 24. [12] ـ مستدرك الوسائل : ج 16، ص 291، ح 19920. [13] ـ بحارالأنوار: ج 69، ص 68، س 2، ضمن ح 28. [14] ـ محبّه البیضاء: ج 5، ص 144، تنبیه الخواطر: ص 195، س 16. [15] ـ مستدرك الوسائل: ج 3، ص 210، ح 3386. [16] ـ بحارالأنوار: ج 1، ص 96، ح 40. [17] ـ بحارالأنوار: ج 70، ص 13. [18] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 70، ح 65. [19] ـ عدّه الدّاعى: ص 75، س 8، بحارالأنوار: ج 1، ص 205، ح 33. [20] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 52، ح 26.

 

 



 

 

 

 
نویسنده :
تاریخ:دوشنبه 15 آبان 1391-03:11 ق.ظ

احادیث امیرالمومنین امام علی (چهل حدیث از امام علی) 2

 

 

21ـ قالَ(علیه السلام): قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَشُجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ نَفَقَتِهِ، وَصِداقَتُهُ عَلى قَدْرِ مُرُوَّتِهِ، وَعِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غِیْرَتِهِ.([1])

فرمود: ارزش هر انسانى به قدر همّت اوست، و شجاعت و توان هر شخصى به مقدار گذشت و احسان اوست، و درستكارى و صداقت او به قدر جوانمردى اوست، و پاكدامنى و عفّت هر فرد به اندازه غیرت او خواهد بود.

 

 

 

22ـ قالَ(علیه السلام): مَنْ شَرِبَ مِنْ سُؤْرِ أخیهِ تَبَرُّكاً بِهِ، خَلَقَ اللّهُ بَیْنَهُما مَلِكاً یَسْتَغْفِرُ لَهُما حَتّى تَقُومَ السّاعَهُ.([2])

فرمود: كسى كه دهن خورده برادر مؤمنش را به عنوان تبرّک میل نماید، خداوند متعال ملكى را مأمور مى گرداند تا براى آن دو نفر تا روز قیامت طلب آمرزش و مغفرت نماید.

 

 

 

23ـ قالَ(علیه السلام): لا خَیْرَ فِى الدُّنْیا إلاّ لِرَجُلَیْنِ: رَجَلٌ یَزْدادُ فى كُلِّ یَوْم إحْساناً، وَرَجُلٌ یَتَدارَكُ ذَنْبَهُ بِالتَّوْبَهِ، وَأنّى لَهُ بِالتَّوْبَهِ، وَالله لَوْسَجَدَ حَتّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ ما قَبِلَ اللهُ مِنْهُ إلاّ بِوِلایَتِنا أهْلِ الْبَیْتِ.([3])

فرمود: خیر و خوبى در دنیا وجود ندارد مگر براى دو دسته: دسته اوّل آنان كه سعى نمایند در هر روز، نسبت به گذشته كار بهترى انجام دهند. دسته دوّم آنان كه نسبت به خطاها و گناهان گذشته خود پشیمان و سرافكنده گردند و توبه نمایند، و توبه كسى پذیرفته نیست مگر آن كه با اعتقاد بر ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت باشد.

 

 

 

24ـ قالَ(علیه السلام): عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَم، أوَّلُهُ نُطْفَهٌ، وَآخِرُهُ جیفَهٌ، وَهُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ یَتَكَبَّرُ.([4])

فرمود: تعجبّ مى كنم از كسى كه اوّلش قطره اى آب ترش شده و عاقبتش لاشه اى متعفّن ـ بد بو ـ خواهد بود و خود را ظرف فضولات قرار داده است، با این حال تكبّر و بزرگ منشى هم مى نماید.

 

 

 

25ـ قالَ(علیه السلام): إیّاكُمْ وَالدَّیْن، فَإنَّهُ هَمٌّ بِاللَّیْلِ وَذُلٌّ بِالنَّهارِ.([5])

فرمود: از گرفتن نسیه و قرض، خود را برهانید، چون كه سبب غم و اندوه شبانه و ذلّت و خوارى در روز خواهد گشت.

 

 

 

26ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ الْعالِمَ الْكاتِمَ عِلْمَهُ یُبْعَثُ أنْتَنَ أهْلِ الْقِیامَهِ، تَلْعَنُهُ كُلُّ دابَّه مِنْ دَوابِّ الاْرْضِ الصِّغارِ.([6])

فرمود: آن عالم و دانشمندى كه علم خود را ـ در بیان حقایق ـ براى دیگران كتمان كند، روز قیامت با بدترین بوها محشور مى شود و مورد نفرت و نفرین تمام موجودات قرار مى گیرد.

 

 

 

27ـ قالَ(علیه السلام): یا كُمَیْلُ، قُلِ الْحَقَّ عَلى كُلِّ حال، وَوادِدِ الْمُتَّقینَ، وَاهْجُرِ الفاسِقینَ، وَجانِبِ المُنافِقینَ، وَلاتُصاحِبِ الخائِنینَ.([7])

فرمود: در هر حالتى حقّ را بگو و مدافع آن باش، دوستى و معاشرت با پرهیزگاران را ادامه ده، و از فاسقین و معصیت كاران كناره گیرى كن، و از منافقان دورى و فرار كن، و با خیانتكاران همراهى و هم نشینى منما.

 

 

 

28ـ قالَ(علیه السلام): فى وَصیَّتِهِ لِلْحَسَنِ (علیه السلام): سَلْ عَنِ الرَّفیقِ قَبْلَ الطَّریقِ، وَعَنِ الْجارِ قَبْلَ الدّارِ.([8])

ضمن سفارشى به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: پیش از آن كه بخواهى مسافرت بروى، رفیق مناسب راه را جویا باش، و پیش از آن كه منزلى را تهیّه كنى همسایگان را بررسى كن كه چگونه هستند.

 

 

 

29ـ قالَ(علیه السلام): اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلیلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ.([9])

فرمود: فخر كردن انسان به خودش، نشانه كم عقلى او مى باشد.

 

 

 

30ـ قالَ(علیه السلام): أیُّهَا النّاسُ، إِیّاكُمْ وُحُبَّ الدُّنْیا، فَإِنَّها رَأْسُ كُلِّ خَطیئَه، وَبابُ كُلِّ بَلیَّه، وَداعى كُلِّ رَزِیَّه.([10])

فرمود: اى گروه مردم، نسبت به محبّت و علاقه به دنیا مواظب باشید، چون كه علاقه و محبّت به دنیا اساس هر خطا و انحرافى است، و دروازه هر بلا و گرفتارى است، و نزدیك كننده هر فتنه و آشوب; و نیز آورنده هر مصیبت و مشكلى است.

 

 

 

31ـ قالَ(علیه السلام): السُّكْرُ أرْبَعُ السُّكْراتِ: سُكْرُ الشَّرابِ، وَسُكْرُ الْمالِ، وَسُكْرُ النَّوْمِ، وَسُكْرُ الْمُلْكِ.([11])

فرمود: مستى در چهار چیز است: مستى از شراب (و خمر)، مستى مال و ثروت، مستى خواب، مستى ریاست و مقام.

 

 

 

32ـ قالَ(علیه السلام): أللِّسانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ.([12])

فرمود: زبان، همچون درّنده اى است كه اگر آزاد باشد زخم و جراحت (سختى به جسم و ایمان) خواهد زد.

 

 

 

33ـ قالَ(علیه السلام): یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.([13])

فرمود: روز داد خواهى مظلوم بر علیه ظالم سخت تر است از روزى كه ظالم ستم بر مظلوم مى كند.

 

 

 

34ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْقُرْآنِ نَبَأُ ما قَبْلَكُمْ، وَخَبَرُ ما بَعْدَكُمْ، وَحُكْمُ ما بَیْنِكُمْ.([14])

فرمود: قرآن احوال گذشتگان، و اخبار آینده را در بردارد، و شرح وظایف شما را بیان كرده است.

 

 

 

35ـ قالَ(علیه السلام): نَزَلَ الْقُرْآنُ أثْلاثاً، ثُلْثٌ فینا وَفى عَدُوِّنا، وَثُلْثٌ سُنَنٌ وَ أمْثالٌ، وَثُلْثٌ فَرائِض وَأحْكامٌ.([15])

فرمود: نزول قرآن بر سه قسمت است: یك قسمت آن درباره اهل بیت عصمت و طهارت : و دشمنان و مخالفان ایشان; و قسمت دیگر آن، اخلاقیّات و ضرب المثلها; و قسمت سوّم در بیان واجبات و احكام الهى مى باشد.

 

 

 

36ـ قالَ(علیه السلام): ألْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَب، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَه.([16])

فرمود: مؤمن آن كسى است كه خود را به جهت رفاه مردم در زحمت بیندازد و دیگران از او در امنیّت و آسایش باشند.

 

 

 

37ـ قالَ(علیه السلام): كَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ، فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى یُقْتَلَ فى سَبیلِ اللّه، وَجِهادُ الْمَرْئَهِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ماتَرى مِنْ أذى زَوْجِها وَغِیْرَتِهِ.([17])

فرمود: خداوند جهاد را بر مردان و زنان لازم دانسته است. پس جهاد مرد، آن است كه از مال و جانش بگذرد تا جائى كه در راه خدا كشته و شهید شود. و جهاد زن آن است كه در مقابل زحمات و صدمات شوهر و بر غیرت و جوانمردى او صبر نماید.

 

 

 

38ـ قالَ(علیه السلام): فى تَقَلُّبِ الاْحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ.([18])

فرمود: در تغییر و دگرگونى حالات و حوادث، فطرت و حقیقت اشخاص شناخته مى شود.

 

 

 

39ـ قالَ(علیه السلام): إنّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَداً حِسابٌ وَلا عَمَل.([19])

فرمود: امروز - در دنیا - زحمت و فعالیّت، بدون حساب است و فرداى قیامت، حساب و بررسى اعمال و دریافت پاداش است.

 

 

 

40ـ قالَ(علیه السلام): إتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ فَإنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاكِم.([20])

فرمود: دورى و اجتناب كنید از معصیت هاى إلهى، حتّى در پنهانى، پس به درستى كه خداوند شاهد اعمال و نیّات است; و نیز او حاكم و قاضى خواهد بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع  :

 

[1] ـ نزهه الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 46، ح 12. [2] ـ اختصاص شیخ مفید: ص 189، س 5. [3] - وسائل الشیعه: ج 16 ص 76 ح 5. [4] ـ وسائل الشّیعه: ج 1، ص 334، ح 880. [5] ـ وسائل الشّیعه: ج 18، ص 316، ح 23750. [6] ـ وسائل الشّیعه: ج 16، ص 270، ح 21539. [7] ـ تحف العقول: ص 120، بحارالأنوار: ج 77، ص 271، ح 1. [8] ـ بحارالأنوار: ج 76، ص 155، ح 36، و ص 229، ح 10. [9] ـ اصول كافى: ج 1، ص 27، بحارالأنوار: ج 1، ص 161، ح 15. [10] ـ تحف العقول: ص 152، بحارالأنوار: ج 78، ص 54، ح 97. [11] ـ خصال : ج 2، ص 170، بحارالأنوار: ج 73، ص 142، ح 18. [12] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 3، ص 165. [13] ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام: ص 1193. [14] ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام: ص 1235. [15] ـ اصول كافى، ج 2، ص 627، ح 2. [16] ـ بحارالأنوار: ج 75، ص 53، ح 10. [17] ـ وسائل الشّیعه: ج 15، ص 23، ح 19934. [18] ـ شرح نهج البلاغه فیض الإسلام: ص 1183. [19] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 1، ك 41. [20] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 3، ص 324.


برچسب‌ها:
تاريخ : پنج شنبه 11 تير 1394برچسب:, | 1:42 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

سلام .این روش را به طور اتفاقی در دفعات زیادی خودم کشف کردم .

این روش اینجوری که اگر هر وقت انسان را سکسکه گرفت بین دو جناغ سینه یا همان (سَرِِِ دِل)یا به عبارت دیگری بین استخوان های سینه قسمت پایینش ابتدای دل را به مدت 5 ثانیه با انگشتان دست فشار دهید و نگه دارید بعد بر دارید.این کار را به هنگام سکسکه کردن انجام دهید انشالله راه کارم اثرش درست باشه و اگرم نشد من را ببخشید.خیلی ممنون.التماس دعا یا علی


برچسب‌ها:
تاريخ : دو شنبه 8 تير 1394برچسب:, | 19:9 | نويسنده : سیدمحسن صباغ
  

3318738 عشق تو حمید عسکری
 3318735 خواهش میکنم حمید عسکری
 3318736 خواهش میکنم قطعه 2 حمید عسکری
 3318737 ایده آل حمید عسکری
 3318739 عشق تو قطعه 2 حمید عسکری
 3318740 فراموشی حمید عسکری
 3318741 میترسم حمید عسکری
 3318742 گریه مرد حمید عسکری
 3318743 گریه مرد قطعه 2 حمید عسکری
 3318744 عشق سابق حمید عسکری
 3318745 خط به خط حمید عسکری
 3318746 ماه من حمید عسکری
 3318747 از عشق حمید عسکری
 3318748 کناریت حمید عسکری
 3318749 کبریت حمید عسکری


3318805 نشد علی عبدالمالکی
 3318792 هوا دو نفره س علی عبدالمالکی
 3318793 و علی عبدالمالکی
 3318794 عشق من علی عبدالمالکی
 3318795 مخاطب خاص علی عبدالمالکی
 3318796 عکس لب دریا علی عبدالمالکی
 3318797 یهویی علی عبدالمالکی
 3318798 سخته علی عبدالمالکی
 3318799 تیکه کلام علی عبدالمالکی
 3318800 بی جهت نیست علی عبدالمالکی
 3318801 هوا بارونیه علی عبدالمالکی
 3318802 تو حق نداری علی عبدالمالکی
 3318803 گریه نکن علی عبدالمالکی
 3318804 همسایه علی عبدالمالکی

 3317968 ساعت نرو جلو مصطفی یگانه
 3317969 ساعت نرو جل قطعه 2 مصطفی یگانه
 3317970 ساعت نرو جلو قطعه 3 مصطفی یگانه
 3317971 باور کردنی نیست مصطفی یگانه
 3317972 شهید مصطفی یگانه
 3318154 آخر خط مصطفی یگانه
 3318155 آخر خط 2 مصطفی یگانه
 3318156 آخر خط 3 مصطفی یگانه
 3318157 باور کردنی نیست 2 مصطفی یگانه
 3318158 باور کردنی نیست 3 مصطفی یگانه
 3318159 دلتنگی مصطفی یگانه
 3318160 دلتنگی 2 مصطفی یگانه
 3318161 دلتنگی 3 مصطفی یگانه
 3318162 روح مقدس مصطفی یگانه
 3318163 روح مقدس 2 مصطفی یگانه


3317898 هویت بابک جهانبخش
3317899 دلتنگی بابک جهانبخش
3317897 اعتراف بابک جهانبخش
3317894 حواست هست بابک جهانبخش
3317895 اشتباه بابک جهانبخش
3317896 هنرمند بابک جهانبخش
3317892 جاه طلب بابک جهانبخش
3317893 اسطوره بابک جهانبخش
3317890 مدار بی قراری بابک جهانبخش
3317891 همین یه بار بابک جهانبخش
3317889 معجزه بابک جهانبخش


3317827 یوسف محسن چاوشی
 3317828 وصیت محسن چاوشی
 3317825 یه خونه کوچیک محسن چاوشی
 3317826 کانجار محسن چاوشی
 3317823 خواب محسن چاوشی
 3317824 پاروی بی قایق محسن چاوشی
 3317820 قهوه قجری محسن چاوشی
 3317821 جز محسن چاوشی
 3317822 تفنگ سر پر محسن چاوشی
 3317819 دزیره محسن چاوشی


دوسم نداره محسن چاوشی 3317697
بذار بگن سینا حجازی 3317698
قلبم رو تکراره مرتضی پاشایی 3317699
مقدس شهرام شکوهی 3317700
دریا ایمان قیاسی 3317701
خدا به همرات مهدی یراحی 3317702
گل رز علی لهراسبی 3317703
فال رضا صادقی 3317704
مثل اون روزا امیر مسعود 3317705
عاشق چشماتم احسان حق شناس 3317706
از اون روزی که رفتی عرفان معماری 3317707

 3317612 عیبی نداره سعید مدرس
 3317610 بهونه بارون سعید مدرس
 3317609 برو سعید مدرس
 3317606 عاشق که باشی سعید مدرس
 3317608 تبانی سعید مدرس
 3317605 ساحل چمخاله سعید مدرس
 3317611 زندگی زیباست سعید مدرس
 3317607 بارون یکریز سعید مدرس



3317371 قرص های خواب آور قطعه 2 محسن یگانه
3317372 قرص های خواب آور قطعه 3 محسن یگانه
3317373 خیابونا محسن یگانه
3317374 خیابونا قطعه 2 محسن یگانه
3317375 من محسن یگانه
3317376 من قطعه 2 محسن یگانه
3317377 من قطعه 3 محسن یگانه
3317378 من قطعه 4 محسن یگانه


 3317188 حتی همین سهراب فرتاش
 3317189 تو باشی سهراب فرتاش
 3317190 راه آخر سهراب فرتاش
 3317191 فقط خدا میدونه سهراب فرتاش
 3317192 حق بده سهراب فرتاش
 3317193 خدارو شکر سهراب فرتاش
 3317194 کالسکه سهراب فرتاش
 3317195 چهارمضراب چهارگاه سهراب فرتاش





برچسب‌ها:
تاريخ : دو شنبه 8 تير 1394برچسب:, | 18:55 | نويسنده : سیدمحسن صباغ

٣٣١٢٣٨٧ من کجای زندگیتم حمید عسگری
٣٣١٢٣٨٨ من وتو حمید عسگری
۵۵١۶٨٧ واسه اینکه حمید عسگری
۵۵١۵٨٧ وقت رفتن حمید عسگری

٣٣١٢٣٩٠ هر چی بگی همونه حمید عسگری
٣٣١٢٣٨۴ یه دنیا غم دارم حمید عسگری

۵۵١۶٨۴ خسته شدم حمید عسگری
۵۵١۵٨۶ خنده و گریه حمید عسگری
۵۵١١٠١٧ دلم گرفته حمید عسگری
٣٣١٢٣٨٣ زندگی بی تو مرگه حمید عسگری
۵۵١۶٨۵ ستاره ای حمید عسگری
۵۵١١٠٢٠ سنگ غرور حمید عسگری
۵۵١١٠٢٢ طعنه حمید عسگری
۵۵١۵٨۵ فرشته من حمید عسگری
٣٣١٢٣٨٩ قسم حمید عسگری
۵۵١١٠١۶ قسمت حمید عسگری
۵۵١١٠٢١ کی عوض شده حمید عسگری
۵۵١۶٨٣ گل من حمید عسگری

٣٣١٢٣٨۶ اگه به تو نمی رسم حمید عسگری
٣٣١٢٣٩١ التماس حمید عسگری
٣٣١٢٣٨٢ آهای تو که عشق منی حمید عسگری
۵۵١١٠١٨ بارون حمید عسگری
۵۵١١٠٢٣ باور حمید عسگری
٣٣١٢٣٨٠ به عشق تو حمید عسگری
٣٣١٢٣٨١ بیا دنبال من حمید عسگری

٣٣١٢٣٨۵ تا تو نباشی حمید عسگری
۵۵١۶٨۶ تقصیر حمید عسگری
۵۵١١٠١۵ تلافی حمید عسگری
۵۵١۶٨٨ چشمهای تو حمید عسگری
۵۵١١٠١٩ خاطره حمید عسگری


برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد